۱۸ اسفند ۱۳۸۷

جلسه دوم "حکمت هنر اسلامی "(15/12/1387)

در این جلسه درباره سیر تحول معنی هنر بحث شد که به زودی در وبلاگ گذاشته می شود.
استاد سلطان زاده در بخشی از سخنانشان درباره رفتار عجیب انسان و سیری ناپذیری انسان صحبت کردند که باعث این همه معضلات و مشکلات در جوامع بشری شده است.
"اگر انسان ها این همه سرمایه موجود در کره زمین را بین انسان های موجود تقسیم می کردند ، تک تک انسان ها می توانستند به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند ولی افسوس از روح سیری ناپذیر انسان ...
حتی حیوانات درتده هم وقتی سیر می شوند دیگر حیوانات را نمی درند ولی انسان در اوج قدرت و ثروت بیشتر تشنه قدرت و گرسنه ثروت می شود ."
در اینجای صحبت ایشان به یاد شعر" اشکی در گذرگاه تاریخ "استاد فریدون مشیری افتادم ."هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا ، آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند."
عجب غزل زیباییست :


از همان روزي كه دست حضرت قابيل،
گشت آلوده به خون حضرت هابيل،
از همان روزي كه فرزندان آدم ،
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد،
آدميت مرده بود!
گرچه «آدم» زنده بود.

از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند،
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند ،
آدميت مرده بود.

بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسیاب،
گشت و گشت،
قرنها از مرگ آدم هم گذشت،
اي دريغ،
آدميت برنگشت.

قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي ، پاكي ، مروت ،ابلهي است!
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن «موسي چمبه» هاست!

روزگار مرگ انسانيت است:
من كه از پژمردن يك شاخه گل،
از نگاه ساكت يك كودك بيمار،
از فغان يك قناري در قفس،
از غم يك مرد در زنجير- حتي قاتلي بر دار-
اشك در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرين ايام، زهرم در پياله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم؟

صحبت از پژمردن يك برگ نيست.
واي ! جنگل را بيابان ميكنند.
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند!
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند!

صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن : مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن : يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن : جنگل بيابان بود از روز نخست!
در كويري سوت و كور،
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق ،
گفتگو از مرگ انسانيت است!

"فریدون مشیری"

هیچ نظری موجود نیست: