هرمنوتیک :
هرمنوتیک (به فرانسوی: Herméneutique) به معنای خبردادن و ترجمه کردن و تعبیر کردن، علم یا نظریهٔ تأویل است. علمی که مسئله فهم متون و چگونگی ادراک و فهم و روند آن را بررسی می¬کند. این عنوان از قرنِ هفدهم کاربست یافتهاست، اما تازه در آغازِ قرنِ نوزدهم است که با تلاشِ فکری فردریک شلایرماخر رواجِ عمومی مییابد بنابراین او را بنیانگذار هرمنوتیک می دانند.
هرمنوتیک، از کلمه یونانی Hermeneuein به معنای باز کردن و تفسیر مشتق شده و ریشه اصلی آن هرمس است که در اساطیر یونانی اختراع زبان و خط را به او نسبت داده¬اند. هرمس پیامهای اغلب رمزی خدایان را برای میرایان تأویل میکرد. هرمنوتیک از آغاز با تأویل متون مقدس میآغازد و با فقه الغه نزدیکی زیاد دارد. مجادلههای جنبش اصلاح طلبی بر سر این حکم کلیسای کاتولیک که تنها این کلیسا صلاحیت تأویل کتاب مقدس را دارد، با پافشاری پروتستانها بر خود بسندگی متن مقدس، به نتیجه رسید. پیکرهٔ کلی نظریه و عمل حاصل از این مباحث، هرمنوتیک را پی ریزی کرد.
تنظیم تدریجی این مواد و تبدیل آن به یک روش شناسی برای تأویل متن، در اواخر سدهٔ نوزدهم شکل نظریهٔ فلسفی عام تری را به خود گرفت.
دکتر محمد مجتهد شبستری یکی از اولین کسانی است که هرمنیوتیک را وارد گفتمان روشنفکری نمود و در زمینه فهم متون دینی، به کار گرفت. «هرمنوتیک ، کتاب و سنت» اثری از ایشان است.
درباره هرمنوتیک بیشتر بدانید : کلیک کنید
تنها متون و کتاب ها نیست که فهم صحیحش به آشنایی به زبان متن و چیزهای دیگری که برای فهم متن ضروری است، نیاز دارد، بلکه فهم صحیح گفتارها هم به آشنایی با تعبیرات و کنایه ها و اصطلاحات نیازمند است و اگر این آشنایی نباشد، به سوء فهم گرفتار می شویم.
در زبان علمی امروز هرمنوتیک از دایرة تفسیر یک متن پافراتر نهاده و در حوزة همة علوم انسانی مطرح می گردد. در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخی) به ویژه با توجه به فاصلة زمانی مفسر با آن حادثه (هرمنوتیک تاریخی)، فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روان شناختی) و به طور کلی فهم جهان بیرون از خود، دسترسی بر جهان درونی دیگران، از طریق علائم والفاظ و اصوات به کار می رود. گویی هرمنوتیک جریان و روش فهمیدن را می آموزد. بنابراین حتی در مورد تفسیر یک نقاشی و یا یک مجسمه نیز به کار می رود.
به عبارت دیگر: هرمنوتیک در هر یک از موارد مورد شناخت و قابل شناسایی، روش شناخت آن مورد را ارائه میدهد تا معنای واقعی به دست آید، مثلاً برای به دست آوردن معنای یک شعر، آگاهی از فرهنگ و شرایط حاکم بر شاعر لازم است. پس هرمنوتیک در تمام شاخه های علوم و معارف بشری مطرح است، و هر شاخة معرفتی مجموعة قواعد و اصول معرفتی و تفسیری مخصوص خود لازم دارد. فهم کتب فلسفی یک مقدماتی دارد و فهم متون طبی مقدمات دیگر وفهم متون ادبی اصول دیگر و فهم کردار انسان ها اصول ویژة خود را می طلبد.
این همه مربوط است به هرمنوتیک «روش شناسی» که روش فهم و تفسیر را ارائه می دهد، در مقابل «هرمنوتیک فلسفی».
هرمنوتیک فلسفی:
هرمنوتیک فلسفی عبارت است از بیان این که فهمیدن چیست و در چه شرایطی به وجود می آید. هرمنوتیک فلسفی بر خلاف هرمنوتیک روش شناسی نه به مقوله فهم متن منحصر میشود و نه در چهار چوب فهم علوم انسانی محدود می گردد، بلکه به مطلق فهم نظر دارد و در صدد تحلیل واقعة فهم و تبیین شرایط وجودی حصول آن است.
نتیجه: هرمنوتیک دو بخش است: یکی روش شناسی و آن عبارت است از دانش روش دست یابی به مفهوم و معنای واقعی مسئله مورد مطالعه و مورد تفسیر که شامل همة علوم انسانی میشود.
دیگری هرمنوتیک فلسفی و آن عبارت است از: دانش کشف واقعیت و حقیقت مسئله «فهمیدن»، «عمل فهمیدن» و شرایط به وجود آمدن فهمیدن و درک کردن.
در ادامه برای نمونه های «تفسیر غلط» یا «سوءتفسیر» چند نمونه آورده می شود :
1- شهید مطهری میگوید: «کنت گوبینو» که در زمان ناصر الدین شاه در ایران اقامت داشته و زبان فارسی را خوب تکلم می کرده، در کتابی به نام «سه سال در ایران» به زبان فرانسه منتشر کرده و به فارسی ترجمه شده است، آن جا که کیفیت احوال پرسی ایرانیان را شرح می دهد، میگوید: پس از آن که شما و صاحب خانه و جمیع حضار نشستید، شما به طرف صاحب خانه رو می کنید و می گویید: آیا بینی شما فربه است؟ صاحب خانه میگوید: در سایه توجهات باری تعالی بینی من فربه است. بینی شما چطور است؟ ... من در بعضی مجالس دیده ام که حتی پنچ مرتبه این را از یک نفر سؤال کرده اند و او پاسخ داده است، وحتی شنیدم در توصیف یکی از علمای تهران می گفتند که از بزرگترین خصائصش این بود که وقتی به ملاقات یکی از بزرگان می رفت، نه تنها در خصوص بینی وی و متعلقان وی پرسش مینمود، بلکه راجع به بینی تمام نوکرها و حتی دربان استفسار میکرد».
ملاحظه کنید این مرد در اثر عدم آشنایی به تعبیرات فارسی و گمان این که در جملة «دماغ شما چاق است» منظور از کلمه دماغ، بینی و منظور از چاقی، فربهی است (در صورتی که این جمله برای احوال پرسی است) دچار چه اشتباهی شده و به چه صورتِ مسخره آمیزی آن را نقل کرده است. قطعاً «کنت گوبینو» در بیان این جمله غرض سویی نداشته و تنها عدم آشنایی کامل به تعبیرات فارسی او را به این اشتباه انداخته است.
2-نظریه تطور یا تکامل داروین در قرن 19روایتی کاملا جدید از خلقت ارائه کرد و دنیای کلیسا را تکان داد زیرا این روایات ظاهرا با روایات انجیل در تعرض است. طي يك و نيم قرن گذشته براي بسياري از افراد تكامل دارويني مويد شرارتهاي زيادي بوده است. گاهي صداهايي از جانب متدنيني به گوش مي رسد كه مدعي اند تكامل منشاء نسبي گرايي اخلاقي، نازيسم، كمونيسم، فروپاشي زندگي خانوادگي ، افزايش بي بندوباريهاي جنسي ، ايدز و بسياري از بيماريهاي ديگر بوده است. واضح است كه براي بسياري از مردم پيامدهاي كار داروين نابود كننده است.
چنان كه آندرو ديكسون وايت مي گويد: ورود نظرات داروين به جهان غرب مانند سيخي بود كه به لانه مورچه زده شد. جهان ديني و فكري قرن نوزدهم آماده ورود داروين نبود و بنابراين به تقلا افتاد. در كمال بي طرفي معتقدم كه حتي در حال حاضر و در آغاز هزاره جديد، ما هنوز آشكارا از شوكي كه داروين بر بسياري از باورهاي سنتي وارد كرده است گيج مانده ايم. ما هنوز در صدد يافتن راههايي براي طفره رفتن يا كنار آمدن با تصوير مشكل ساز او از حيات هستيم.
نظريه داروين به طور خلاصه چه مي گويد؟
نظريه داروين بسيار ساده است. اين نظريه واجد دو وجه اساسي است، اول اين كه تمامي اشكال حيات از راه تغييرات تدريجي و طي زماني طولاني از نيايي مشترك نشاُت گرفته اند؛ و دوم آن كه تبيين اين تغييرات تدريجي كه شامل ظهور گونه هاي جديد نيز هست با انتخاب طبيعي است. انتخاب طبيعي به اين معناست كه موجودات زنده اي كه بيشترين سازگاري را با محيط زيست شان دارند توسط محيط براي بقا و توليد مثل انتخاب خواهند شد در حالي كه موجودات زنده سازگاري نايافته ( و بنابراين به لحاظ توليد مثلي ناموفق) از بين خواهند رفت. داروين در ابتدا نظريه خود را تبارزدائي توام با تغيير ناميد اما بعد اصطلاح تكامل را پذيرفت. قبل از اين كه داروين بتواند تكامل را نظريه اي علمي قلمداد كند مجبور بود سازوكاري را براي تبيين چگونگي ظهور گونه هاي جديد كه طي يك دوره زماني پديد مي آيند ارائه دهد. در 1838( بيش از بيست سال قبل از انتشار كتاب منشاء انواع ) در حالي كه داروين مشغول خواندن رساله در باب اصل جمعيت نوشته توماس مالتوس بود به ناگاه پاسخ سؤال خود را يافت. مالتوس اشاره كرده بود كه رشد جمعيت آدمي همواره به وسيله ميزان غذاي در دسترس محدود مي شود، بنابراين همواره تنازعي در ميان انبوه زادگان بر سر ميزان محدود منابع غذايي وجود خواهد داشت. در چنين رقابتي طبيعت با بيرحمي افراد قوي را انتخاب و افراد ضعيف را حذف خواهد كرد. داروين پس از خواندن مالتوس به اين نتيجه رسيد كه در هر گونه اي از موجودات زنده تنازع براي بقاءتنوع هاي مساعد را ابقاء وتنوع هاي نامساعد (ناسازگار) را حذف خواهد كرد. براي مثال در جمعيتي از سهره ها افرادي كه بصورت تصادفي شكل نوك آنها به گونه اي است كه مي تواند نوعي خاص از دانه هاي در دسترس را بشكند شانس بيشتري براي بقا از ساير سهره هاي فاقد اين خصيصه دارند. بقا پيدا كردن اين دسته به وضوح شانس بهتري براي آنها، نسبت به ساير افراد، براي توليد مثل و انتقال نوك هاي سازگار يافته تر توسط وراثت به نسل بعد فراهم مي آورد. طي يك دوره طولاني تغييرات سازگاري كوچك انباشته شده و نه تنها تغييراتي در يك گونه خاص فراهم مي آورد بلكه منجر به ظهور گونه هاي مجزا نيز مي شود. امروزه تكامل گرايان تغييرات كوچك درون يك گونه را تكامل خرد و تغييرات بزرگتر كه منجر به ظهور گونه هاي جديد مي شود را تكامل كلان گويند. وقتي كه داروين به نظريه انتخاب طبيعي حدود سال 1838 رسيد، با كمال تعجب او بيست سال ديگر نيز صبر كردو نظريه خود را منتشر نساخت؛ تنها وقتي داروين فهميد كه تفسير مشابهي از تكامل توسط آلفرد راسل والاس در شرف چاپ است با عجله خلاصه اي از نظريه خود را آماده چاپ كرد. اين خلاصه به شكل كتاب وزين و مشهور” منشاء انواع” در آمد. شايد يكي از دلايلي كه داروين آنقدر در چاپ افكارش تاًمل كرده اين است كه او مي دانسته به عنوان يك دانشمند بايستي جانب احتياط را از دست ندهد. يك دانشمند قابل تا قبل از اين كه شواهد كافي براي افكار جديد و انقلابيش نيابد آن را در معرض عموم قرار نمي دهد و بي شك داروين نيز دانشمندي مراقب بود. اما دليل ديگري كه براي تاخير انتشار كتابش مي توان ارائه داد اين است كه او انساني متواضع و ملايم بود و مي دانست آراء او تاًثيرات ديني شديدي به جا خواهد گذاشت.
هم شكاكان علمي و هم مومنان ديني غالباً در اين فرض مشترك اند كه بايستي يكي از اين دو روايت را انتخاب كنيم .فيلسوف تكاملي دانيل دنت مي نويسد حداقل از ديدگاه دانشگاهيان، علم پيروز شده و دين شكست خورده است؛ ايده داروين بساط كتاب آفرينش را بر چيده و آن را تبديل به اسطوره شناسي كرده است. از طرف ديگر بسياري از افراد مذهبي معتقدند كتاب آفرينش، داروين را رد كرده است. هر دو طرف فرض را بر آن گذاشته اند كه انجيل به طريقي اطلاعات علمي در اختيار ما قرار مي دهد اما نظريه داروين و مفهوم انجيلي خلقت الهي در واقع قابل مقايسه نيستند. يكي از آنها شديداً ديني و ديگري علمي است و تعارض معني داري ميان آنها نمي تواند وجود داشته باشد.
با اين حال وقتي داستان خلقت جديد داروين ظاهر شد، حداقل براي بسياري از افراد به نظر مي رسيد كه جايگزيني براي روايتهاي انجيلي باشد و نه متممي براي آن. انگليس و آمريكا در روزگار داروين كاملاُ تبشيرگرا(evangelical) بودند. بيشتر مؤمنان آن دوره روايات انجيلي آفرينش را تحت اللفظي معنا مي كردند. فرض بر آن بود كه سن جهان حدوداً شش هزار سال است و تمامي گونه هاي زنده به صورت مجزاو به روشي مشخص و از ابتدا توسط خدا خلق شده اند.
زمين شناسان از قبل زمان بيشتري را براي فسيلها در نظر گرفته بودند، اما متفكران ديني راههاي هوشمندانه اي را براي تلفيق ميان يافته هاي جديد و تفسير تحت اللفظي از انجيل يافته بودند.
داروين روايت تكان دهنده جديدي از خلقت ارائه نمود. روايتي كه به نظر مي رسيد ممكن نباشد با روايات انجيلي تاريخي كه شديداً بر اذهان نسل هاي مختلف حك شده بود تطبيق يابد. حتي امروزه يكي از چالشهايي كه علم دارويني بر سر راه فهم ديني قرار داده اين است كه چگونه داستان خلقت توسط خدا و داستان تكامل بوسيله انتخاب طبيعي را با هم بپذيريم. افراد موسوم به” خلقت گرايان” معتقدند كه چنين توافقي غير ممكن است و بنابراين به سادگي داستان داروين را نادرست و حتي غير علمي پنداشته و آن را رد مي كنند. از طرف ديگر بسياري از تكامل گرايان انجيل را به عنوان افسانه اي كه با علم ناسازگار است كنار مي نهند
اما اگر به واسطه كشفيات كشيش كاتوليك گرگور مندل (1822- 1884 ) نبود در حال حاضر آراء داروين اوضاع بسيار سخت تري را پشت سر مي گذاشت. نظريه خود داروين فاقد فهم دقيقي از وراثت بود. او هيچ چيزي درباره ژنها نمي دانست. امروزه ما مي دانيم كه ژنها واحدهاي وراثت هستند. داروين به اشتباه مي پنداشت كه ويژگيهاي موجودات زنده با مخلوط شدن خصوصيات والدين كه در خون آنها موجود است شكل مي گيرد. در 1866 مندل نشان داد كه ويژگيهاي مختلف موجودات زنده از جمله رنگ گلهاي نخود فرنگي توسط واحدهاي مجزايي كه اكنون ما آنها را ژن مي ناميم منتقل مي شود و نه اينكه اين ويژگيها حاصل مخلوط شدن اسرار آميز ويژگيهاي والدين باشد.
پس می بینیم که برداشت یا تفسیر غلط داروین یا عدم اطلاع او از علم ژنتیک باعث این همه آشوب و شرارت های بشر شده است.
برای آنکه بیشتر در مورد داروین و نظریه تطور بدانید : کلیک کنید
3-نظریه مارکسیستی بر تحلیل طبقاتی انقلاب و تأکید برنقش مسلط عامل اقتصاد مبتنی است.
مارکس امور اجتماعی را به «زیربنای اقتصادی و روبنای حقوقی سیاسی اخلاقی و … تقسیم میکند و پس از بیان اینکه تاریخ را واقعیتهای مادی پدید میآورد نه اندیشهها وارد بحث انقلاب میشود.
1-این سخن مارکس که تاریخ را واقعیتهای مادی پدید میآورد نه اندیشهها در عدم درک صحیح وی از عامل انسان و بیتوجهیاش به عناصر حیات فردی و اجتماعی بشر مانند اندیشه، اراده، اختیار و حافظه ریشه دارد به عبارت دیگر چگونه میتوان برای عواملی چنین پر اهمیت نقشی قائل نبود؟! در واقع تاریخ را اندیشهها میسازند و حتی شرایط مادی وقتی در تحولات انقلابی نقش مهم ایفا میکنند که گروههای اجتماعی شرایط موجود را بیعدالتی دانسته، آنرا با اندیشهها و آرمانهای خود متعارض بیابند.
2-مارکس بر اساس نظریه خود انتظار داشت انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری رخ دهد اما چنین نشد. سپس لنین در آغاز قرن 20 برای نجات مارکسیسم دست به کار شد و تجدید نظرهایی در اندیشه مارکس پدید آورد؛ ولی آرای وی نیز به همان سرنوشت دچار شد و در پایان قرن فوق مارکسیسم در اندیشه و عمل شکست را پذیرفت.
باز هم می بینیم که مارکس تفسیر و برداشت غلطی از جوامع بشری داشته است و فکر می کرد که تاریخ قانون دارد ، در صورتیکه در نهایت مجبور شد اعتراف به اشتباهش کند.
در حال حاضر فیلسوفان و دانشمندان آگاه دیگر تئوری های خود را با قطعیت بیان نمی کنند و برای مثال می گویند : "من جهان را اینگونه می بینم " یا " من خداوند را چنین شناخته ام " ن اینکه " جهان اینچنین است " یا "خداوند اینگونه است".
هانس گئورگ گادامرHans-Georg Gadamer :
گادامر از پیشگامان هرمنوتیک فلسفی در قرن بیستم است. آن زمان که شلایرماخر به شیوه ای تاثیر گرفته از کانت رسالت هرمنوتیک را از تعیین دستورالعمل هایی برای فهم به کشف شرایط عامی که اساسا فهم را امکان پذیر می سازد تغییر داد تصوری تازه از هرمنوتیک حاصل شد. گادامر هرمنوتیک را فلسفی کرد و آن را به کمال رساند. او آن را از نظریه ادبی جدا کرد. اگر نظریه ادبی را به قاعده در آوردن تاویل به مفهومی عام از ادبیات باشد در این صورت هرمنوتیک گادامر نظری یا نظرپردازانه نیست. از نظر گادامر فهم اثر تاریخ است و در نهایت نوعی فعل نیست بلکه انفعال است. گادامر می گوید که علم تاریخی ارزش شناختی دارد اگرچه قاعده مدار نیست. از نظر او ذوق و نبوغ از قواعدی که پیشاپیش ایجاد و تثبیت شده پیروی نمی کنند و از خود قواعدی بر جای نمی گذارند. گادامر اشاره کانت در کتاب نقد قوه حکم را برای نظریه استعاره از عمیق ترین اشارت می داند که طبق آن استعاره اصولا دو محتوا را به هم مانند نمی کند بلکه تامل را ورای موضوعی متفاوت انتقال می دهد مفهومی که چه بسا هیچ شهودی به طور بی واسطه با آن منطبق نباشد. گادامر تعارض مطلق بین سنت و عقل را نمی پذیرد اما معتقد است که نیروی حقیقی اصول اخلاقی مبتنی بر سنت است. او می گوید که این اصول به راحتی اختیار نمی شوندو توسط بصیرتی آزاد پدید نمی آیند و بر دلایل عقلی استوار نیستند.
گادامر معتقد است : جستجوی فهم عاری از پیش فرض ممکن نیست.
۳ نظر:
با سلام و ضمن تشکر فراوان از شما
میشه خواهش کنم به من بگین چطوری میتونم جزوه بقیه جلسات درس حکمت اسلامی استاد سلطان زاده رو پیدا کنم؟
سپاس گذارم
با سلام و ضمن تشکر فراوان از شما
میشه خواهش کنم به من بگین چطوری میتونم جزوه بقیه جلسات درس حکمت اسلامی استاد سلطان زاده رو پیدا کنم؟
سپاس گذارم
با سلام و ضمن تشکر فراوان از شما
میشه خواهش کنم به من بگین چطوری میتونم جزوه بقیه جلسات درس حکمت اسلامی استاد سلطان زاده رو پیدا کنم؟
سپاس گذارم
ارسال یک نظر