۲۴ اسفند ۱۳۸۷

بودا










زندگي بودا
«گوتاما بودا» در سال 560 پيش از ميلاد مسيح در «لومبيني» نزديک شهر کهن «کاپيلاواتسو» در جنوب نپال پا به عرصه هستي نهاد. «گوتاما» پسر «سودودانا» يکي از شاهزادگان قبيله «شاکيا» يا طبق بعضي روايات، پادشاه «شياکياها» بود.
اسم «گوتاما» عنواني است که قبيله هاي «شاکياها» بنا به سنن کهن خانوادگي از اسامي پاکبازان کهن گرفته بوده اند. «بودا» پيش از آنکه به واقعيت بيدار شود معروف به «گوتاماشاکياموني» يا «مرتاض شاکياها» بوده است، بعد از آنکه وي به واقعيت رسيد او را «بودا» يا «آنکه به واقعيت بيدار شده است» نام گذاردند و اسامي ديگري نيز چون «سيدارتا» «آنکه به هدف نهائي رسيده است» و «تاتهاگاتا» «آنکه بدان ساحل پيوسته است» يا «چنين رفته» (يا چنين آمده است) به او تعلق گرفت. رساله هاي «جاتاکا» شرح زندگي «بودا» را توأم با افسانه هاي معجزه آسا جلوه داده اند و ما بودا را بنا به همين افسانه ها معرفي خواهيم کرد. پيش از آنکه بودا در اين جهان ظاهر شود، «بودي ساتوائي» (بوداي بالقوه) بوده است که در فردوسي معروف «توشيتا» مي زيسته است. خدايان او را مأمور ساختند تا ظاهر شود و بر گسستن زنجير اسارت همت بگمارد. بوداي آينده پدر و مادر و خانواده نجيبي را که مي بايستي در آن بدنيا آيد و بزرگ شود برگزيد. ما در آينده او «ماهامايا» همسر پادشاه «شاکياها» شبي بخواب ديد که فيل سفيد و باشکوهي از آسمان پائين آمده و در بطنش جاي گرفته است. منجمين شاه در تعبير اين رؤيا متفق الاراء گفتند که ملکه فرزندي در بطن دارد که يا به مقام فرمانروائي جهان خواهد رسيد و يا خانه و دنيا را ترک گرفته و بودا خواهد شد. ملکه که روزي براي ديدن خويشاوندان خود بسوي شهر «دماهرادا» رهسپار بود در نزديکي «لومبيني» احساس کرد که هنگام وضع حمل فرا رسيده است. وي دست راستش را براي گرفتن شاخه درختي دراز کرد و درخت خم شد و شاخه خود را در دست ملکه جاي داد و ملکه بدون احساس کوچکترين دردي، فرزندي از پهلو بدنيا آورد. پيدايش بودا طبق اين روايت نوعي تولد بکر و زايش دوشيزگانه بوده است و از اين رو شباهت بسيار به وجود آمدن مسيح دارد. تمام خدايان از قبيل «ايندرا» و غيره در اين وضع حمل معجزه آسا حضور داشتند و چهار فرشته برهمن، نوزاد را در دست گرفتند. نوزاد پس از دنيا آمدن پاي روز زمين نهاد، سرود پيروزي خواند و هفت گام بسوي ده جهت فضا برداشت و کسي را نيافت که در جهان بتواند با او برابري کند. همزمان با تولد بودا همسر آيند? او و درختي که بعدها زير ساي? آن بواقعيت بيدار شد، بوجود آمدند .



هنگام تولد بودا تمام جهان هستي در جوش و خروش بود. زمين لرزه هاي پي در پي بوقوع پيوست. گلهاي زيبا و رنگارنگ شکوفا شدند و دانه هاي ملايم و لطيف باران فرو ريختند. سرودهاي آسماني از هر سوي بگوش مي رسيد و عطر سکرآرو و دلپذيري تمام فضاي عالم را فرا گرفته بود و آبهاي شور درياها تلخي خود را از دست داده و شيرين شده بودند. اين علائم در واقع غير عادي تعبير نشده اند، چون هرگاه بودائي ظاهر شود چنين علائم خارق العاده اي در بر خواهد داشت.نوزاد را نزد پدر بردند و نشان هاي او را باز شناختند و گفتند که وي در سن سي و پنج سالگي يا فرمانرواي جهان خواهد شد و يا بودا. «سودودانا» پدر «بودا» اطلاع حاصل کرد که فرزندش پس از ديدن چهار علامت که شامل يک پيرمرد و يک بيمار و يک جسد و يک راهب است، زندگي دنيوي را ترک خواهد گفت و خرقه راهبان را بتن کرده و راه «بوداها» را در پيش خواهد گرفت. «سودودانا» چون بر اين امر واقف شد، گفت: «از اين پس هرگز نگذاريد چنين افرادي نزد فرزند من شوند، من مايل نيستم که فرزندم بودا شود مي خواهم که او فرمانرواي چهار اقليم و دو هزار جزيره اطراف آن گردد... و چون اين گفت سپاهيان بسيار در هريک از جهات فضا نهاد تا هيچيک از چهار علامت به نظر فرزندش نيايد». بيشتر افسانه ها، «گوتاما» را جواني نيرومند جلوه داده اند که دست به کارهاي پهلواني بسيار مي زده است. وي در ضمن هوش سرشاري نيز داشته و مطالب مشکل را در اسرع اوقات مي آموخته است. در سن شانزده سالگي در مسابقه تيراندازي، تير او هفت درخت را در آن واحد سوراخ کرد و وي قهرمان مسابقه بزرگ شناخته شد و همچون پاداش، دختر عمويش را که «ياشودا» نام داشت براي همسري وي برگزيدند و «گوتاما» بعد از ازدواج داراي پسري شد که او را «راهولا» ناميدند. «بودي ساتوا» روي که در شهر گردش مي کرد با چهار علامت پيش بيني شده برخورد کرد. با اينکه «سودودانا» پدر بودا تمام راهبان و بيماران و اجساد و پيرمردها را از شهر دور کرده بود، معذلک تقدير چنين بود و خدايان خود، بصورت اين چهار علامت ظاهر شده بودند و شاهزاده جوان براي نخستين بار با پيري و بيماري و مرگ و وارستگي شخصي که از بند حيات و مرگ گريز يافته است، برخورد کردو آنچنان تحولي ژرف در وجود خود احساس نمود، که بيدرنگ نزد پدر شد و قصد خود را براي گوشه گيري از دنيا، ابراز داشت. پدر موفق نشد که «گوتاما» را از تصميم خود منصرف سازد و ناگزير دستور داد تا تمام دروازه هاي شهر را ببندند و احدي را نگذارند که از شهر خارج شود. بوداي آينده همان شب نزد همسر و فرزند شد و در حاليکه اين دو بخواب ژرفي فرو رفته بودند، «گوتاما» در سکوت شب آرام آنها را وداع گفت و با ارابه ران و اسب خود «کانتاکا» از دروازه هاي شهر که بدست خدايان گشوده شده بود، خارج شد و بدون آنکه کسي او را ببيند، دور از خانه و زندگي و مقام و سلطنت، گوتاماي جوان به سکوت مرگبار شب تاريک پناه مي برد تا آرامش روح و بقاي ابدي بدست آورد و از بند جهان ناپايدار و فاني بگريزد. پشت سر او «ماراي» حيله گر همچون سايه اي او را تعقيب مي کرد تا لحظه اي پيش آيد و خللي در روح رياضت جوي «گوتاما» پديد آيد و بوداي آينده در چنگال او افتد. کتب مقدس مي گويند: «بودا در همان شب خانه خود را ترک گفت و به مکان لامکاني رهسپار شد». گوتاما راه بزرگ غربت جهان را در سن بيست و نه سالگي و در شباب زندگي در پيش گرفت. هنگامي که بودا به قعر جنگلهاي بکر رسيد، گيسوان خود را برچيد و لباسهاي فاخر را از تن درآورد و بصورت راهب دوره گردي درآمد و ارابه ران و اسب خود را به شهرباز گرداند. از اين پس دوره رياضت بزرگ آغاز مي گردد. «بودا» نزد دو مرشد شد تا از آنها «راه آرامش ابدي» و «مقام جاويداني نيروانا» را بياموزد، ولي روش اين دو استاد او را راضي نکرد و وي آنها را ترک گفت به دهکده «اوروولا» در سرزمين «ماگادا» رفت و در آنجا باتفاق پنج مرتاضي که بدو پيوسته بودند، به رياضت طاقت فرسائي پرداخت و در امساک و پرهيزکاري و خلوت گزيني و رياضت جسماني و معنوي آنچنان افراط ورزيد که نيرويش تحليل رفت و جسمش طراوت و جلال جواني را از کف داد و سرانجام از شدت ضعف و ناتواني، وي همچون پيکري بي روح، نقش بر زمين شد، ولي روشنائي «نيروانا» در دلش نمي تابيد و به هدف مطلوب نزديک نمي شد. مدت شش سال «گوتاما» در تحمل اين رياضات مافوق بشري اهتمام ورزيد و در پايان اين مدت براي او واضح شد که واقعيت مطلق را از اين راه بدست نمي آورد. پس به زندگي عادي بازگشت و خوراک خورد و شير نوشيد تا نيروي گم گشته خويش را باز يابد. همراهان و هم مشربان او گمان کردند که خللي در اراده مرتاض بزرگ پديد آمده است و از او مأيوس شدند و او را ترک گفتند و «گوتاما» تنها ماند. درباره اين شش سال رياضت بودا مي گويند: «اين زمان صرف بستن گره هاي (خيالي) در هوا بوده است».


بوداي بزرگ
بودا زير درختي که از آن پس آن را درخت «بيداري و روشنائي» نام گذارده اند در جهت مشرق نشست و با خود گفت «تا هنگامي که بواقعيت نرسم از اين محل تکان نخواهم خورد» سپس به تفکر و تمرکز نيروي معنوي و مراقبه احوال درون پرداخت، و ليکن «ماراي» حيله گر و شيطاني مدام سعي مي کرد تا او را اغوا کند. نخست با تهديد و بعد با فرستادن ماهرويان افسونگر، کوشيد تا شهوات او را برانگيزند و توجه او را از حق منحرف سازند و او را از وصول به واقعيت جهان باز دارند. ولي کوچکترين خللي در اراده گسست ناپذير «گوتاما» پديد نيامد و سرانجام هنگام شب، واقعيت نقاب از چهره فروغ آگين خويش برداشت و وي بتدريج بمراتب بالاتر و ممتازتر آگاهي و هشياري شد، و فروغ بي پاياني در اعماق وجودش شريان يافت و با علمي شهودي، به همه اسرار جهان پي برد و به واقعيتهاي شريفي همچون سرگرداني روح در گردونه باز پيدائي و دائره مرگ و نيستي و مبدأ رنج و اسارت جهان و راهي که منجر به فرونشاندن اين رنج مي شود، بيدار شد و بعدها درباره اين لحظه بودا گفته است: «در اين لحظه متوجه شدم که روح من از پليديهاي هوس و از پليديهاي دنيا و از پليديهاي ناداني آزاد گرديده است و در مقام آزادي، معرفت آزادي طلوع کرد و براستي دانستم که ديگر دائره باز پيدائي درهم شکسته و وظيفه من به پايان رسيده است و هرگز بدين جهان هستي باز نخواهم گشت». بودا براي مدت هفت هفته، در ناحيه همان درخت بيدراي سکني گزيد و از لذت آرامش و آزادي در سکوت تنهائي بهره مند شد. در اين مدت دو حادثه مهم بوقوع پيوست که يکي حيله-هاي جديد «مارا» براي اغوا و انحراف بودا است. «مارا» مي انديشيد حال که «بودا» بر تمام موانع دنيوي غلبه يافته است، يگانه راه اغواي او اينست که وي هرچه زودتر به «نيروانا» نائل آيد و از اشاعه آئين خود اجتناب ورزد، تا ساير آدميان از راه آزادي و نجاتي که «بودا» بدست آورده است متمتع نگردند. بودا در پاسخ اين وسوسه جديد مي گويد: «اي ماراي شيطان صفت من هنگامي وارد «نيروانا» خواهم شد که مريدان دانا بدست آرم. مريداني که در آئين من ورزيده شوند... و در راه آئين گام بردارند و آنچه از اساتيد خود آموخته و شنيده اند به ديگران بياموزند و آنرا بسط و گسترش دهند.. اي ماراي شيطان صفت من هنگامي به «نيروانا» خواهم پيوست که راه مقدس من جهانگير شود و به جهانيان پرتوافکند و ميان آنان شکوفا گردد و همه آن را بشناسند و بدانند».

اتفاق ديگري که در آن لحظه حساس حيات بودا رخ داده است ترديدي است که در دل او سايه مي افکند و وي در «گرداندن چرخ آئين» مردد مي شود و با خود مي گويد: «به همه اسرار نهفته پي بردم اسراري که درک آن مشکل است. اسراري که آرامش مي بخشد و بر فراز انديشه هاي انساني پرواز مي کند فقط فرزانگان مي توانند به درک آن ممتاز شوند ولي براي آدمي که در محيط خاکي زندگي مي کند و از لذايذ آن بهره مند است، درک قانون عليت و سلسله علت و معلول بسي دشوار خواهد بود، و گوشه گيري از دنيا و فرونشاندن عطش حيات... و سرانجام پايان همه اينها يعني «نيروانا» بسي دشوار خواهد بود. آيا شايسته است که آئين خويش را اشاعه دهم و مردم آن را درنيابند و مدام در ذهن سرور بزرگ، اين آوازي که بگوش احدي تا بحال نرسيده بود، طنين انداز بود» خدايان چون اين نداي ترديد را شنيدند بانگ برآوردند که جهان در پرتگاه نيستي است و جملگي به دامن برهمن متوسل شدند و از او مدد طلبيدند. برهمن به بودا فهماند که گروهي را وقت فرا رسيده تا آئين او را دريابند. «بودا» پذيرفت و بسوي شهر «بنارس» شتافت و در خطبه معروف بنارس «چرخ آئين را بگردش درآورد» و خطاب به دوستان قديم خود، پنج مرتاضي که او را چندي پيش ترک گفته بودند بودا گفت: «آنکه به کمال رسيده است اي راهبان آنکه مقدس و ممتاز است بودا است. گوش هاي خود را باز کنيد اي راهبان چون راه گريز از مرگ يافت شده است». «آنان که به زندگي اخروي مي گرايند از اين دو افراط و تفريط بايد اجتناب ورزند... يکي زندگي اين دنيا است که لذت و خوشي در بر دارد و غير حقيقي است. ديگري راه رياضت است... که ناهموار است و غير حقيقي... کامل (بودا) از هر دو اينها دوري جسته و راهي که بين اين دو است در پيش گرفته است و اين راه ميانه است که به چشم و ذهن و روح روشنائي مي بخشد و منجر به دانائي و بيداري و «نيروانا» مي شود. اين راه هشت گانه است. ايمان راست، نيت راست، گفتار راست، کردار راست، طريق زيستن راست، کوشش راست، پندار راست، و توجه و مراقبه راست». «اينست اي راهبان راه ميانه که «بودا» کشف کرده است راهي که به چشم و ذهن و روح روشنائي مي بخشد و منجر به آرامش دانائي و بيداري و «نيروانا» مي شود» پنج مرتاض آئين «بودا» را پذيرفتند و اولين اعضاي جامعه بودائي شدند. از آن پس تعداد مريدان و پيروان رو به افزايش رفت و «بودا» راهبان را به چهار کنج هند فرستاد تا آئين او را ترويج و بسط دهند و آئين را به آدميان بياموزند و راه گريز از مرگ را بديشان نشان دهند. مهمترين مريدان قديمي «بودا»، «سارپيوتا» و «موگالانا» بوده اند که حقيقت بودائي را از دهان راهبي بنام «آساجي» فرا گرفتند. مي گويند سخنان «آساجي» آنچنان روشنائي اي در دل ايشان تابانيد که بيدرنگ اين حقيقت اساسي بودائي را که «هر آنچه به هستي مي گرايد است محکوم به زوال و نيستي است» با علم مکاشفه درک کردند و از آن پس مريدان راسخ بودا شدند. مريدان مهم ديگر بودا «کاشياپا» و «آناندا» بوده اند. «آناندا» پسر عموي «بودا» بوده و از ساير مريدان به او نزديکتر بوده است.
«بودا» طبق روايات بودائي چهل سال تمام در کشور هند سفر کرد و در همه جا آئين خود را ترويج داد و بيشتر کوشش او صرف بنيان گزاري جمعيت بودائي و اشاعه آئين بوسيله خطبه هاي گوناگوني که در مقابل جماعت مريدان و برهمنان ايراد مي کرده، شده است. در مباحثات با برهمانان بودا اغلب برتري معنوي و جدلي خود را با ثبات مي رسانده است. در سن هشتاد سالگي «بودا» متوجه شد که هنگام وداع و پيوستن به «نيروانا» فرا رسيده ست. به مريد نزديک خود «آناندا» که از شنيدن اين خبر سخت اندوهگين و پريشان شده بود بودا مي گويد: «در حاليکه گروهي از مريداني که هنوز به زندگي دنيوي دلبستگي دارند از شنيدن اين خبر اندوهگين شده و خواهند گفت: «چه زود چشم جهان در مي گذرد، گروه ديگر که برخود تسلط يافته اند و براستي مي دانند که جمله عناصر ناپايدار و زود گذراند و نطفه هاي نابودي خويش را در بر دارند، خاطره مرا محترم خواهد شمرد و زندگي خود را با راهي که من آموخته ام تطبيق خواهند داد» بودا پيش از رحلت به مريدي که براي ديدن او آمده بود مي گويد: «ترا از ديدن اين جسم ناپاک چه سودي خواهد بوده هر آنکس که آئين را ببيند مرا ديده است و هر آنکس که مرا ببيند آئين را دريافته است». سرانجام وقت وداع فرا رسيد، بودا دستور داد که تختي بين درختان «شالا» بگذارند و خود روي آن جاي گرفت و شاخه هاي تازه رس، شکوفه هاي نوشکفته گستردند و باران گلبرگ بروي تخت او فرو ريختند. بودا آخرين لحظات عمر خود را صرف پيروان کرد و از آنها خواست تا هرگونه شکي که درباره بودا و آئين و جامعه بودائي دارند مطرح سازند و با او در ميان گذارند تا وي پاسخ دهد و ترديد آنها را فرو نشاند. «ممکن است اي راهبان يکي از شماها درباره بودا يا آئين يا جامعه بودائي يا طريق و طرز رفتار بودائي ترديد و شکي داشته باشيد، هر پرسش که داريد حال از من بکنيد تا بعدها خود را نکوهش نکنيد و نگوئيد مرشد ما نزد ما بود و ما از او درمان اشکالات خويش را نپرسيديم. بعد از اين گفتار همه راهبان ساکت ماندند». در پايان بودا مي افزايد: «حال من شما را وداع مي گويم، بدانيد که جمله عناصر ناپايدار و زود گذراند، فقط در راه آزادي و نجات همت بگماريد و بس». سپس آن روح مقدس وارد مقام تفکر و مراقبه شد و بعد از مقام مشاهده و مراقبه برخاست و به مقام دوم پيوست و از مقام دوم برخاست و به مقام سوم راه يافت و از مقام سوم برخاست و به مقام چهارم اتصال يافت و از مقام چهارم برخاست و بعالم فضاي لايتناهي نائل آمد و از فضاي بينهايت برخاسته به عالم آگاهي بينهايت پيوست و از آگاهي بينهايت برخاست و وارد خلأ شد و از ان نيز برخاست و به مقامي رسيد که در آن نه ادراک بود و نه غير ادراک و از اين نيز برخاست و به حالتي پيوست که خاموشي و انقطاع هم ادراک بود هم احساس.
برگرفته از کتاب اديان و مکتبهاي فلسفي هند

هیچ نظری موجود نیست: