۲۴ اسفند ۱۳۸۷

CCTV یا برج مرکز تلویزیونی چین در آتش سوخت !

در ساعت 9 شب دوشنبه 9 فوریه 2009 (21 بهمن 1387 ) دوربین ها آتش سوزی CCTV یا China Central Television طراحی دفتر معماری O.M.A (دفتر معماری رم کولهاوس و همکاران) را ثبت کردند که تصاویری از آن را می بینید :























منبع خبر : http://www.thebeijinger.com/blog/2009/02/09/CCTV-on-Fire

برای مشاهده فیلم آتش سوزی اینجا کلیک کنید.











تقویم در تاریخ باستان

سال :
تعريف انواع سال (سال عبارت است از مقياسي جهت درک زمان که مقدار ان تقريبا با مدت حرکت زمين به دور خورشيد برابر است)
سال بر چند نوع است .1- سال اعتدالي يا سال شمسي (حقيقي) = سال اعتدالي يا سال شمسي حقيقي عبارت است از دو عبور متوالي خورشيد (حرکت ظاهري) از اعتدالي ربيعي ،مدت ان تقريبا مسوي است با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقيقه و 49 ثانيه .
2- سال نجومي = سال نجومي عبارت است از دو عبور متوالي زمين از يک نقطه اسمان که مدت ان 365 روز و 6 ساعت و 9 دقيقه و 9 ثانيه است .
3- سال انحرافي = سال انحرافي عبارت است از دو بور متوالي زمين از نزديکترين وضع ان نسبت به خورشيد (حضيض )که مدت ان تقريبا 365 شبانه روز و کسري است .
4- سال قمري = سال قمري مساوي است با 12 ماه هلالي مدت ان برابر با 354 شبانه روز شمسي است .
5- سال عرفي = سال عرفي سالي است که مدت ان تقريبا نزديک به مدت سال شمسي حقيقي است سال عرفي بر دو نوع است : سال عرفي عادي که داراي 365 شبانه روز است و سال عرفي کبيسه که داراي 366 شبانه روز است ،که به وسيله تقويم مي توان مدت متغيير سال عرفي را با سال شمسي درک کنيم .
6– سال نوري= سال نوري عبارت است از مسافتي که نور با سرعتي معادل سيصد هزار کيلومتر در مدت يک سال طي مي کند ،اين مسافت تقريبا برابر است با 2 10 . 7/9 کيلومتر.
تقويم:تقويم عبارت است از مجموعه قواعد و ااصولي که براي تعيين سال عرفي و ممطابقت ان با سال حقيقي به کار مي رود.نظر به اينکه مدت زمان سال مداري (حقيقي ) عدد صحيح نيست بهمين علت بايستي تدابيري اتخاذ کرد که اختلافهاي ناشي بين سالهاي حقيقي و عرفي بتدريج زياد نشود .از دوران گذشته تا کنون ملل متمدن در هر گوشه اي از جهان از نوعي تقويم استفاده مي کرده اند که مشهور ترين انها عبارت است از: تقويم اسکندري ،تقويم بابلي (بخت النصري) ،تقويم ترکان (دوازده حيواني ) ، تقويم روم قديم (ميلادي).تقويم فرس قديم(هخامنشي،اشکاني ،ساساني )،تقويم قبطي (مصري) تقويم هجري(هجري قمري و هجري شمسي) تقويم يزدگردي تقويم هندي ، تقويم يوناني (المپيک) تقويم يهود .اينک به شرح اختصار ي در مورد تقويم هايي که با تاريخ ايران در ارتباط بودن مي پردازيم.
تقويم در زمان هخا منشيان : با کمال تاسف اطلاعات زيادي در مورد چگونگي تقويم در زمان هخا منشيان در دست نيست ، از متن کتيبه بزرگ داريوش اول واقع در بيستون چنين استنباط مي شود که در ان زمان حساب اوستائي معمولي نبوده زيرا اسامي ماهها ايکه در کتيبه نامبرده ذکر شده با اسامي ماهها ايکه در دوره اشکانيان و ساسانيان معمول بوده تفاوت دارد .کتيبه بيستون به علت مرور زمان و مخدوش بودن قسمتهايي از ان تنها اسامي 9 ماه ازسال را در بر دارد اما بعد از کشف الواح تخت جمشيد و مطالعه انها اسامي سه ماه ديگر از سال روشن گرديد ، ماههاي سال در دوران هخامنشيان عبارتند از :
1- اود کن ئيش که با فروردين ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
2 – ثور واهر که با اردي بهشت ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
3- تائي کرچي که با خرداد ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
4 – گرم پد که با تير ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
5- درن باچي که با مرداد ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
6 – کارت ياشيا که با شهريور ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
7 – باغ ياديش که با مهر ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
8 – ورگزن که با ابان ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
9 – اثري يادي که با اذر ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
10- انامک که با دي ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
11 –سا ميا که با بهمن ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
12 – ويخن که بااسفند ماه تقويم زرتشتي مطابقت دارد
در زمان هخامنشيان اول هر سال با اغاز پائيز شرع مي شد با تقويم بابليها مطابقت داشته است عده اي از محققين تصور مي کنند که بعدها داريوش اول تاريخ اوستايي را پذيرفت و ان را در ايران رسمي کرد ليکن براي تاييد اين نظر سندي در دست نيست با اين همه از محتواي کتاب کويين کورتيوس روفوس مورخ قرن اول ميلادي که شرح حال اسکندر کبير را نوشته چنين بر مي ايد که سال ايراني در زمان وي با سال رايج ميان زردشتيان قرنهاي بعد تفاوتي نداشته است .راجع به اين موضوع که در دوره هخامنشي مبدايي برايتاريخ وجود داشته يا نه و اگر وجود داشته ان را از چه زماني حساب مي کردند اطلاعاتي در دست نيست ، ليکن از طرفي نظر به اينکه در بابل اغاز زمامداري هر شاهي را مبدا قرار مي دادند و تصور مي رود که در دوران هخامنشي از همين روش پيروي مي کردند زيرا ماديها و پارسيها از بابليها و اسوري ها چيزهاي زيادي اقتباس کردند(1)
اي بسا پس از افتادن مصر به دست ايرانيان در زمان کمبوجيه و آشنا شدن انان با اصول تمدنهاي مصر مخصوصا پس از اصلاحات داريوش اول تقويم ساده و منظم مصري را ايرانيان اقتباص کردند ، توضيح انکه مصريان از زمان بسيار قديم سال شمسي را رايج کردند با احتمال قريب به يقين از سال 4241 قبل از ميلاد سال خورشيدي در کشور مصر مرسوم و متداول شدکه داراي 365 روز بود و همين امر بعدها دريافتند که سال خورشيدي انها به اندازه 4/1 شبانه روز انتخاب شده است اما به يقين ميدانم که در قرن سوم قبل از ميلاد بوسيله متداول شدن سالهاي کبيسه اشتباهات حاصله تا ان موقع مرتفع شد.(2)
--------------------------------------------------------
1 – ايران باستان ،حسن پير نيا ،ج 2 ،ص 1498
2 – کليات تاريخ ايران ، دکتر عزيز الله بيات ، موسسه مطالعات و انتشارات تاريخي ، بهار 1370 ، صص 501 تا
504
تقويم در زمان اشکانيان:در دوران اشکانيان دو قسم تقويم ، يکي سلوکي و ديگري پارتي وجود داشت ، مبدا تاريخ يکي سلوکي را از سال 312 قبل از ميلاد که مصادف با زمن تاسيس اين سلسله است در نظر مي گرفتند و مبدا تاريخ پارتي را از سال 247 قبل از ميلاد که ابتداي سلطنت تير داد اول است حساب مي کردند .مطابق تقويم سلوکي سال قمري است .يعني داراي 12 ماه است و چون با سال شمسي مطابقت ندارد هر سال عده ماه ها را به جاي دوازذه سيزده حساب مي کردند . تا با سال شمسي مساوي گردد ، معلوم است که تقويم سلوکي تقليدي از تقويم يوناني و مقدوني است که ترتيب سالش با سال قمري يکي است ، در تقويم پارتي سالها شمسي است و اسامي ماهها همان اسامي روستاي است که تا کنون متداول است . فروردين الي اخر......تقويم در زمان ساسانيان :در زمان ساسانيان هر سال مرکب از 365 شبانه روزو داراي 12 ماه بود که هر ماه 30 روز داشت و پنج روز اخر سال اندر گاه (پنجه دزده) نام داشت که اين پنج روز بصورتي مستقل و مربوط به هيچ يک از ماهها نبود ، همان است که در دوران اسلامي به خمسه مترقه معروف شد ه است .نظر به اينکه سال مداري (حقيقي) داراي 365 روز و 48 دقيقه و 49 ثانيه است و سال عرفي زمان ساسانيان داراي 365 روز بود به همين علت پس از هر چهار سال يک روز سال عرفي عقب تر از سال طبيعي مي افتاد يعني نوروز که با يستي هميشه در اول فروردين ماه باشد پس از گذشت هر چهار سال يک روز عقب مي رفت با اين حساب بعد از هر 120 سال مدت يک از سال طبعي (حقيقي) عقب تر مي افتاد به همين سبب براي روحانيون به ملاحظه رعايت اعياد و عادات مذهبي لازم بود که سال شمسي حقيقي بدانند روي همين اصل قرار گذاشتند که با دخالت دولت بعد از هر 120 سال ، سال را 13 ماه حساب مي کردند . که به نوبت دو فروردين ،دو اردي بهشت، دوخرداد ، الي اخر ...مي شمردند ، سال کبيسه را بهزيک ناميده که به مناسبت ان جشن مي گرفتند . عقب رفتن نوروز با اين ترتيب از 30 روز تجاوز نمي کرد(1)
تقويم بعد ازاسلام :کبيسه کردن تاريخ از اواخر دوران ساسانيان در بوته فراموشي قرار گرفت به همين جهت در زمان خلفاي بني عباس براي زارعين و مالکين از حيث پرداخت ماليات اشکالاتي توليد شد ، براي رفع اين اشکال در سال 242 هجري قمري المتوکل خليفه عباسي فرمان داد تا مطابق سابق عمل کرده يعني صد بيستم را کبيسه کنند . ليکن اين فرمان عملي نشد ،در سال 282 هجري قمري يعني زمان خلافت معتضدبالله خليفه عباسي مقرر شد که تاريخ پارسي ازتاريخ ژولياني (رومي )پيروي کرده و در هر چهار سال ، سال را کبيسه کنند که اين فرمان نيز عملي نشد تاريخي که بعد از اسلام براي ترتيب سال و ماه بين پارسيان معمول شده است تاريخ يزد گردي نام دارد که مبدا ان را اغاز سلطنت يزد گرد سوم حساب مي کردند . در تقويم يزد گردي مطابق معمول کنوني ماه به چهار هفته تقسيم نمي شود ليکن ، هر کدام از روزهاي ماه داراي نام خاصي است هر روزي به ملکي اختصاص دارد ، بجز چند روز در هر ماه که بخدا متعلق است که ان روزها عبارتند از، روز اول هر ماه که ان را اور مزد مي ناميدند.(2)
اسامي ماهها و روزها در تقويم اوستايي جديد مطابق ضبط معمول بعد از اسلام به شرح زير است : فروردين ، اردي بهشت ، خرداد،تير،مرداد ،شهريور ،مهر ،ابان ،اذر ،دي ،بهمن ،اسفند و اسامي روزهاي ماه :هرمز ،بهمن ،اردي بهشت،شهريور ،اسفندارمز،خرداد ،رواد،دي به اذر،اذر،ابان،خور،ماه،تير،جوش،ديمهر،مهر،سروش،رشن،،فروردين ،بهرام،رام،باد،دي بدين،دين،ارده اشتاد،اسمان ،رامباد،ماراسفند،انيران،م اهي را که با روز همان ماه داراي يک اسم مشترک بودند جشن مي گرفتند . پنج روزاضافي اخر سال که بنام اندر گاه معروف بود بنام يکي از فصول گاتها خوانده مي شد .تقويم اوستابعد از انقراض سلسله ساسانيان منسوخ نشد و در ميان پيروان مذهب زردشت باقيمانده در خود ايران نه تنها نوروز بلکه ساير اعياد دوران گذشته مدتها بقي بود حتي بعضي از انها تا عصر حاضر بر اسامي مختلف در نواحي ايران معمول است .
--------------------------------------------------------------------------------
1– کليات تاريخ ايران ، دکتر عزيز الله بيات ، موسسه مطالعات و انتشارات تاريخي ، بهار 1370 ، صص 504 تا507
2– تاريخ ادبيات ايران، تاليف جلال الدين همايي ، ج 1 ،ص 36ص
تقويم جلالي :تقويم جلالي يا ملکي تقويمي است که در زمان سلطنت جلال الدين ملکشاه سلجوقي تدوين شد که تقويم فعلي ايران است .علل وضع اين تقويم اين بود که چون تاريخ يزد گردي که اختصاص به زرتشتيان داشت بدون کبيسه محاسبه مي شد به همين جهت نوروز ثابت نمي ماند و با اول بهار که ابتداي سال طبيعي است مطابقت نداشت ،به همين دليل خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه در صدد اصلاح تقويم بر امدند ،در نتيجه جمعي از منجمين مامور تنظيم تقويم شدند که از جمله حکيم عمرخيام ،ميمون بن نجيب واسطي ،ابالمظفر اسفزاري و چند تن ديگر را بر شمرده اند محل کار رصد خانه را به اختلاف در اصفهان و ري و نيشابور ذکر کرده اند .مبدا اين تاريخ را ابن اثير ضمن وقايع سال 471 هجري قمري نوشته است که روز جمعه نهم رمضان سال 471 هجري قمري (مطابق با 15 مارس 1078 ميلادي ) است .سال جلالي از اول بهار(نوروز سلطاني ) اغاز مي شود اسامي ماهها عبارتند از فروردين الي اخر و سال به فصول چهارگانه تقسيم شده ا ست(3)
سالهاي کبيسه در تقويم جلالي (مانند تقويم کنوني ايران )ثابت نيستند و کبيسه کردن مطابق با نتايج رصد هر سال است کبيسه معمولا بعد از هر چهار سال يک بار اجرا مي شود ليکن بعد از هر 29يا28 سال يکبار کبيسه بعد از 5 سال اجرا مي گردد يعني بجاي سال 32سال 33 راکبيسه مي گيرند(4)
--------------------------------------------------------------------------------
3– دايره المعرف فارسي ،ج 1 ،ص 6574 – تاريخ ادبيات ايران ، جلال الدين همايي ،ج 1، ص 441
تقويم اويغوري:در طول تاريخ تقويم هاي ديگري در ايران معمول بوده است از جمله تقويم ايغوري يا مغولي است که داراي يک دوره دوازده ساله بشرح زير است .يپچاقان ايل= سال موش اودايل= سال گاوبارس ايل= سال پلنگ توشاقان ايل = سال خرگوش لوي ايل = سال نهنگ ايلان ايل = سال ماريونت ايل = سال اسبقوي ايل = سال گوسفند يپچي ايل = سال ميمون تخاقوي ايل= سال مرغايت ايل = سال سگتنگو زايل=سال خوکسال مذکور در ميان ترکان اسياي مرکزي از زمانهاي قديم معول بوده است ومشخصات هر سال را با طبايع هر يک از حيوانات نامبرده منطبق مي کردند .ابو نصر فراهي در نصاب صبيان اسامي مذکور را در دو بيت به نظم در اورده است.(5)
موش وبقر و پلنگ و خرگوش شمار زين چهار که بگذري نهنگ ايد مار وانگاه به اسب و گوسفند است حساب حمدونه ومرغ و سگ و خوک اخر کار
--------------------------------------------------------------------------------
5 - ديوان لغات ترک ،محمود کشغري ،ج 1 ،ص 289
تقويم هجري قمري:تقويم هجري قمري تقويم ديني ممالک اسلامي است ،مبدا ان هجرت پيغمبر اکرم (ص) از مکه به مدينه است با اينکه واقعه هجرت در سال هشتم ماه ربيع الاول صورت گرفته است در زمان خلافت عمر اول ماه محرم را مبدا سال هجري قمري قرار دادند که مطابق است با روز جمعه شانزدهم ژانويه 622 ميلادي ،اسامي ماهها قمري بشرح زير است .محرم ،صفر،ربيع الاول ،ربيع الثاني ،جمادي الاول،جمادي الاخر،رجب ،شعبان ،رمضان ،شوال ،ذيقعده ،ذيحجه.تاريخ هجري قمري مبتني است بر مدت زماني که کره ماهيکبار بدور زمين مي گردد ،زمانيکه لازم است تا انکه کره ماه پس از گذشتن از يک نقطه مدار خود بار ديگر بهمان نقطه برسد اين مدت را گردش نجومي مي گويند ، که مدت ان قريب به 27 روز و8 ساعت است بعد از اين فاصله زماني که ماه بار ديگر در اسمان مقابل همان کوکبي قرار مي گيرد که قبلا واقع شده است بهمين مناسبت اين گردش نجومي معروفاست،از اين قرار ماه هر روزي تقريبا 27/1 درجه از مدار خود ،يعني قوس 13 درجه را در جهت مستقيم طي مي کند و اگر در نظر داشته باشيم که افتاب هم در همين زمان تقريبا يک درجه مي پيمايد ليکن از يک ماه نو تا ماه ديگر 29 روز و 12 ساعت و 44 دقيقه است اين مدت را گردش اجتماعي مي نامند اين مدت به اندازه دو روز از گردش نجومي دراز تر است .نظر به اينکهمدت سال قمري متوسط367/354 شبانه روز است در طي 30 سال 367% اضافي قريب 11 شبانه روز مي شود منجمان براي از بين بردن يازده شبانه روز مي شود 2 طريق عمل مي شود که در حال حاظرقادر به گفتن انها نيستم .تقويم رسمي ايران:تقويم رسمي ايران بر اساس تقويم جلالي است که موجب قانون مورخ يازدهم فروردين ماه 1304 هجري شمسي (1343 هجري قمري) بر قرار گرديد ،طبق ان اولين روز بهار اغاز هر سال است اسامي ماهها از ماههاي قبل از اسلام اقتباس شده که عبارت است از فروردين- ارديبهشت- خرداد - تير- مرداد- شهريور- مهر –ابان – اذر - دي – بهمن – اسفند.شش ماه اول سال هريک داراي 31 شبانه روز و پنج ماه ديگر هر يک داراي 30 شبانه روز و اسفند در سال هاي عادي داراي 29 و در سال هاي کبيسه داراي 30 شبانه روز است .طبق ماده دوم قانو مذکور سالهاي اويغوري که در تقويم هاي سابق معمول بود منسوخ گرديد ، در اسفند 1354 هجري شمسي قانوني به تصويب مجلسين شوراي ملي و سنا رسيد که به موجب ان تاريخ ايران تاريخ شاهنشاهي قرار داده شد .که مبدا ان از اغاز سلطنت کورش اول يعني سال 559 قبل از ميلاد در فارس محسوب مي شود ، در شهريور ماه 1357 ب اثر مبرزات مردم در زمان نخست وزيري مهندس شريف امامي طبق بخشنامه اي مقرر شد که سال معمول همان سال هجري شمسي باشد.تقويم گرگواري :چون مدت سال مداري 365 روز و 5 ساعت و48دقيقه و49 ثانيه است و در تقويم قيصري سال را 365 روز و 6ساعت حساب مي کردند يعني در حقيقت در هرسال تقريبا 11دقيقه بيشتر بحساب مي امد که اين مقدار بعد از گذشت چهارصد سال نزديک به سه روز مي شد در سال 1582 ميلادي اين انحراف به ده روز رسيد که اشکالاتي دراجراي مراسم ديني مسيحيان بوجئد اورد ،پاپ گرگوتر سيزدهم براي از بين بردن اختلاف مذکور فرمان داد که روز پنجم اکتبر سال 1582 را پانزدهيمين روز ماه مذکور حساب کنند و براي جلو گيري از بروز اين اختلاف به کمک منجمان هم عصر خود تقويم قيصري را اصلاح کرد و مقرر گرديد که در هر چهار صد سال سه کبيسه را حذف کنند .اسامي ماهها در تقويم گرگواري به شرح زير است و انها با تطبيق ماههاي هجري شمسي بشرح زير است :ژانويه داراي 31 شبانه روز،مطابق 11 ديماهفوريه داراي 28يا29 شبانه روز مطابق 12 بهمن مارس داراي 31 شبانه روز مطابق 10 اسفند اوريل داراي 30 شبانه روز مطابق 12فروردين مه داراي 31 شبانه روز مطابق با 11 اردي بهشت ژوئن داراي 30شبانه روز مطابق 11 خرداد ژوئيه داراي 31 شبانه روز مطابق 10 تير اوت داراي 31 شبانه روز مطابق 10 مردادسپتامبر داراي 30 شبانه روز مطابق 10 شهريور اکتبر داراي 31 شبانه روز مطابق 9 مهر نوامبر داراي 30 شبانه روز مطابق 10 ابان دسامبر داراي 31 شبانه روز مطابق 10 اذر
منبع:/iranelmi.blogfa.com

سرزمین رازها : مصر




سلطنت قديم ، عصر عظمت مصر

حدود سال 3100 قبل از ميلاد ، 600 سال قبل از شروع سلطنت قديم ، يکي از سلاطين مصر عليا به نام " مِنِس " مصر سفلي را فتح و کشور را متحد کرد . با وحدت مصر عليا و سفلي ، منس ، نخستين پادشاه شد که بعدها فرعون ناميده شد . با هدايت منس و فراعنه بعد از او ، تمدن مصر طي شش قرن بعدي به رشدي منظم تر ، موفق تر و مترقي تر دست يافت . کاغذي از ني پاپيروس اختراع شد ، نوعي خط تصويري به نام هيروگليف ابداع شد و ماليات ها وضع شدند و به اين شکل زمينه براي شروع دوره اي تحت عنوان سلطنت قديم مهيا شد . طي سلطنت قديم ، عصر عظمت مصر ، فراعنه فرمانروايان قدرتمند ملت بودند . مذهب ، هنر ، بازرگاني ، معماري ، ادبيات _ حتي زندگي اجتماعي و اقتصادي _ همگي به وسيله فراعنه استوار و گسترده شد تا حکومت مرکزي را تقويت کند .

سلاطين مقتدر فراعنه مصر فرمانرواياني با قدرت مطلق بودند . کلام انها قانون بود و بي چون و چرا اطاعت مي شد . فراعنه ملت را نه تنها از نظر سياسي بلکه از نظر روحاني و مذهبي نيز کنترل مي کردند . اگر چه معلوم نيست که چطور مردم بدين باور رسيدند که فرعون ها را خدا بنامند ، انچه معلوم است اين است که در سلطنت قديم فراعنه را پسر رع ، خداوند خورشيد ، مي دانستند .هنگام نزديک شدن به فرعون ، اتباع وي به نشانه احتام تعظيم مي کردند و پيشاني بر زمين مي نهادند . در يکي از منابع مصر باستان قدرت و خرد فراعنه به اين صورت توصيف شده است :" چيست که تو نداني ؟ کيست که از تو خردمند تر است ؟ کجاست که تو نديده باشي ؟ ... اگر تو به اب بگويي " بر فراز کوه ها بالا برو " نهر مطابق فرمان تو جريان مي يابد ، براي تو ابديت تقدير شده است . همه چيز مطابق خواست تو انجام مي شود و هر انچه تو بگويي ، مطاع است "فرعون هم به عنوان سلطان و هم به عنوان پسر خداوند رع مرکز زندگي مصري بود . فرعون و خانواده اش در راس هرم اجتماعي مصر قرار داشتند ، پس از انها کاهنان ، ماموران بلند مرتبه و اشراف قرار داشتند . کاتبان ، کليه هنرمندان متبحر و ماموران و خانواده هايشان جزء طبقه بعدي را تشکيل مي دادند . بزرگ ترين طبقه ، که پائين ترين قسمت هرم اجتماعي بود ، شامل رعاياي کشاورز و کارگران عادي بود .


فرعون به مثابه صاحب قدرت سياسي مقتدر و وحدت بخش عمل مي کرد ، به نظر مي رسيد که شکوه و عظمت مصر مستقيما به نفوذ فرعون وابسته است ، کسي که با شفاعت نزد ساير خدايان برکت را به مصر مي اورد . با اينکه بعضي از اشراف مصر املاک اختصاصي داشتند ، اما بيشتر زمين ها به فرعون تعلق داشت که ان را به واسطه ارث يا فتح سرزمين ها به دست اورده بود . فرعون قطعه هايي از زمين را به بعضي از اشراف مورد علاقه اش _ اعقاب پادشاهان قبلي و اشراف ملاّکي که قبلا زمين دار بودند _ هديه مي کرد تا انها را اداره کنند.به علاوه فرعون مالک تمام محصولات سرزمين بود . چون مصري ها نظام پولي نداشتند ، ماليات ها به صورت گندم ، جو روغن زيتون ، ابجو ، شراب و ميوه جمع اوري مي شد . سپس فرعون از اين در امدها براي پرداخت حقوق به کارمندان سلطنتي ، صنعتگران ، کاهنان و ساير کارگران استفاده مي کرد . تمام کارها روي زمين را رعايا انجام مي دادند که توده جمعيت بوند . اگرچه نمي توان رعايا را دقيقا برده ناميد ، اما رعاياي مصر باستان مشابه سرف ها در اروپاي قرون وسطي بودند ، چرا که به زمين وابسته بودند . اگر به هر دليلي ارباب زمين عوض مي شد ، ان ها نيز به همراه زمين تحت فرمان ارباب جديد قرار مي گرفتند . رعايا نيز مثل بندگان بعد از اين که وظايفشان را در زمين هاي ملاکان انجام مي دادند ، اجازه داشتند براي تهيه مايحتاجشان روي قطعات کوچک زمين کشت کنند .براي حفظ قدرت مطلق در کنار هدايت تجارت روزمره مصر ، فراعنه سلطنت قديم يک نظام متمرکز حکومتي ابداع کردند که در طول تاريخ مصر باستان حفظ شد . يک دولت مرکزي در " ممفيس " ، شهري نزديک به محل اتصال مصر عليا و مصر سفلي ، تاسيس شد تا فعاليت هاي محلي مناطق مختلف را که بعدها " نومس " ناميده شدند ، هدايت کند . در ابتدا تمام مناصب عالي را منسوبين فرعون اشغال مي کردند ، اما به تدريج اشخاص عادي نيز به سمت کارمند برجسته حکومتي منسوب مي شدند .بديهي است که فرعون در راس سلسله مراتب حکومتي قرار داشت . بعد از فرعون ، توانا ترين شخص کسي بود که در سمت وزير قرار داشت که وظايفش شامل نظارت بر بسياري از بخشهاي حکومت مرکزي بود ، بخش هايي که تعدا زيادي کاتب در ان جا کار مي کردند . وزير از جمع اوري ماليات ها ، کشت در مزارع و نگهداري سيستم ابياري اطمينان حاصل مي کرد . وزير همچنين مسئول اداره نظام قضايي در سراسر سرزمين بود و گاهي اوقات نقش سرپرستي معماران فرعون را هم ايفا مي کرد .در سطح محلي ، حدود نومس هاي مصر بر اساس مرزهاي مناطق قبيله اي شکل مي گرفت . 22 حکومت محلي در مصر عليا و 20 حکومت محلي در مصر سفلي وجود داشت . هريک از اين ها در واقع کوچک شده سازمان حکومتي مرکزي بود که بخش هايي را مشابه انچه در حکومت مرکزي وجود داشت ، شامل مي شد . هر ايالت يک حاکم داشت که فرماندار محلي ناميده مي شد و فرعون منسوبش مي کرد . اين حاکم به وزير گزارش مي داد و مثل وزير وظايف مختلفي داشت . حاکم که نقش قاضي اصلي را در منطقه ايفا مي کرد بر ابياري ، انبار کردن غلات براي مواقع ضروري و جمع اوري ماليات ناحيه تحت پوشش نظارت مي کرد . حاکم همچنين از منطقه تحت حکومتش سربازهايي معمولا رعايايي اموزش نديده را در مواقع ضروري براي جنگيدن به سپاه فرعون مي فرستاد ، چرا که مصر ارتش ملي نداشت .
منبع:www.medjai-global.com

عجایب هفتگانه دنیای قدیم

1ـ اهرام مصر

اهرام مصر در غزه و در نزديکي قاهره نخستين عجائب دنياي قديم به شمار مي رود . بزرگترين هرم موسوم به «خوفو» که ارتفاع آن به 450 متر مي رسد، تنها بنايي است که در حال حاضر وجود دارد . هرم خوفو در 2600 سال قبل از ميلاد ساخته شده است . اين هرم بلندترين بناي ساخته دست بشر از 4400 سال پيش تا سال 1889 بود , زمانيکه برج ايفل با ارتفاع 300 متر ساخته شد. محدوده هرم خوفو باندازه 6 قطعه زمين شهري عظيم مي باشد . بيشتر سنگهاي بکار رفته در اين بنا به بزرگي سنگهاي عظيمي هستند که بوسيله کاميون حمل مي شوند. سطح خارجي زمختي که ما امروزه از اين هرم مي بينيم مقبره فرعوني به نام خوفو بوده که درآن زمان پوشيده شده از سنگهاي آهک صيقلي و زيبايي بوده است . گفته اند که اگر کسي درون اهرام مصر برود ديگر او نمي تواند به هيچ چيز فکر کند اگر خود هم بخواهد نمي‌تواند .

2. باغهاي معلق بابل:
دومين چيز عجيب دنياي قديم ، باغهاي معلق است که آن را بخت النصر (بنوفدنصر) بسال 600 ق.م براي همسرش « اموهيا دختر شاه ماد» ايجاد کرد . باغ‌هاي مُعَلق بابـِل باغ‌هايي تاريخي بودند که در شهر
بابل (عراق امروزي) ساخته شده بودند. گفته مي شود تراس اين باغها از 76 الي 300 متر از زمين ارتفاع داشت و از بالاي آن ميشد شهر بابل را به آساني نظاره کرد. از ديدگاه تاريخ‌نگاران امروز، باغهاي بابل آفريدهٔ پندار شاعران و تاريخ‌نگاراني است که شرح بابل را از زبان سربازان اسکندر شنيده و به آن شاخ و برگي شاعرانه داده اند.
3 - معبد آرتميس
معبد آرتميس در افوسوس (ترکيه) يکي از زيباترين بناهاي ايام گذشته بود. اين بنا با داشتن100 ستون مرمري زيبا که ارتفاع هرکدام از آنها به 15 متر ميرسيد يکي از عجايب هفتگانه به حساب مي آيد. ميتوان گفت که معبد آرتميس صعود و سقوطهاي بسياري را در طي قرنها پشت سر گذاشت. اين بنا در 600 سال قبل از ميلاد ساخته و در 550 سال پس از ميلاد در آتش سوخت . بعد از آن مجددﺃ به صورت بسيار زيباتر و عظيمتري بازسازي شد. اين بنا براي دومين بار دچار حريق شد البته اين بار بطور عمدي توسط فردي بنام هروستراتوس که براي به ياد ماندن نامش به اين کار دست زد, ولي اين معبد دوباره با اندازه اي بزرگتر و بسيار بهتر از قبل ساخته شد. اين معبد بسيار زيبا درونش با مجسمه های بی نظیری تزیین شده بود . این معبد پابرجا بود تا زمانیکه بر اثر هجوم بربرها در 262 پس از میلاد برای همیشه از صفحه تاریخ محو شد و هرگز دوباره ساخته نشد . آنچه که از این معبد باقی ماند هم توسط زلزله ها کاﻤﻸ از بین رفت .
4- مقبره هالیکارناسوس در ترکیه
مقبره هالیکارناسوس در ترکیه 4 قرن قبل از میلاد نه تنها بسیار پرابهت و پر عظمت بود بلکه به صورت زیبایی با ستونها و مجسمه ها تزیین شده بود. سقف این مقبره با مجسمه هایی از اسبها تزیین شده بود اسبهایی که ارابه شاه ماسولوس و همسرش ملکه آرتمیسیا را می کشیدند. ارتقاع این مقبره مرمری به اندازه یک ساختمان 14 طبقه بود . ملکه آرتمیسیا فرمان ساخت این مقبره را در هالیکارناسوس بری همسرش در 353 سال قبل از میلاد صادر کرد . این بنا در حدود 17 قرن پابرجا بود و در 1400 سال بعد از میلاد بر اثر یک سری زلزله در هم فرو ریخت..
5. مجسمه زئوس
مجسمه زﺌﻮس خدای یونان در ا لمپیا یکی از عظیم ترین مجسمه های جهان است . این اثر در 450 سال قبل از میلاد توسط مجسمه ساز معروفی بنام فیدیاس ساخته شد. ارتفاع مجسمه زﺌﻮس در حدود 12 متر بود . بدن این مجسمه را از عاج فیل و ردا و موها و ریشش را از طلا ساخته بودند. تخت آن از چوب درخت سرو بود که بوسیله جواهرات گرانبهایی آراسته گردیده بود. 72 ستون خارجی این معبد که به سبک معماری قدیم یونان بودند این معبد را دارای معماری خیره کننده ای کرده بودند . سنگفرش آن نیز با مجسمه های بی نظیری تزیین گشته بود. مجسمه زﺌوس در حدود 850 سال در این معبد قرار داشت تا هنگامیکه بعضی از یونانیها آنرا به استانبول منتقل کردند. البته این زیاد طول نکشید چراکه محل جدید نیز در آتش سوخت و این مجسمه برای همیشه از بین رفت.
6. فانوس در يايي اسکندريه :
اين فانوس به فرمان بطلميوس دوم در نزديکي اسکندريه ساخته شد و 6 متر ارتفاع داشت . فانوس الکساندریا یکی از بزرگترین شاهکارهای روزگار باستان می باشد. ارتفاع این بنا حداقل به اندازه یک ساختمان 40 طبقه امروزی بود و برای 16 قرن پابرجا بود. برخلا ف 6 عجایب دیگر, فانوس الکساندریا استفاده های عملی بسیاری داشت . این بنا به کشتیهای دریانوردی کمک می کرد که اسکله ها را براحتی پیدا کنند و با ایمنی کامل داخل آن شوند. چراکه تنگه های خطرناک دﻗﻳﻗﺄ در خارج از بندرها قرار داشتند. ارتش نیز از این فانوس برای پیدا کردن کشتیهای دشمنان استفاده می کرد. فانوس دريايي اسکندريه بسال 1375 ميلادي در اثر زلزله بکلي ويران شد و از آن اثري باقي نماند.
7.مجسمه عظيم رودس :
مجسمه عظیم الجثه رودس در یونان ارتفاع مجسمه عظیم الجثه رودس با پایه اش به اندازه یک ساختمان 15 طبقه امروزی است . این مجسمه یک شاهکار برجسته معماری می باشد بر روی جزیره رودس در حدود 280 قبل از میلاد ساخته شده است . هیچ کس به درستی نمی داند که این مجسمه شبیه چه بوده ویا در کجا قرار داشته است
براي بناهاي اين مجسمه عظيم برونزي بنابر نوشته هرودت چهارصد کارگر و برده به مدت 20 سال کار کردند ولي متاسفانه اين مجسمه عظيم هم در طي زلزله اي که به وقوع پيوست بکلي ويران گرديد.
بعضي از مردم، آثاري چون ديوار چين، مجسمه ابوالهول، تاج محل و ... را به عنوان عجايب هفتگانه جهان مي‌شناسند، ولي اين آثار که بسيار زيبا و کم نظير هستند، در ليست عجايب هفتگانه جهان قرار ندارند. ليستي که در روزگار باستان تعيين شده و پس از آن نيز توسط باستان‌شناسان و هنرشناسان تائيد شده است.

بودا










زندگي بودا
«گوتاما بودا» در سال 560 پيش از ميلاد مسيح در «لومبيني» نزديک شهر کهن «کاپيلاواتسو» در جنوب نپال پا به عرصه هستي نهاد. «گوتاما» پسر «سودودانا» يکي از شاهزادگان قبيله «شاکيا» يا طبق بعضي روايات، پادشاه «شياکياها» بود.
اسم «گوتاما» عنواني است که قبيله هاي «شاکياها» بنا به سنن کهن خانوادگي از اسامي پاکبازان کهن گرفته بوده اند. «بودا» پيش از آنکه به واقعيت بيدار شود معروف به «گوتاماشاکياموني» يا «مرتاض شاکياها» بوده است، بعد از آنکه وي به واقعيت رسيد او را «بودا» يا «آنکه به واقعيت بيدار شده است» نام گذاردند و اسامي ديگري نيز چون «سيدارتا» «آنکه به هدف نهائي رسيده است» و «تاتهاگاتا» «آنکه بدان ساحل پيوسته است» يا «چنين رفته» (يا چنين آمده است) به او تعلق گرفت. رساله هاي «جاتاکا» شرح زندگي «بودا» را توأم با افسانه هاي معجزه آسا جلوه داده اند و ما بودا را بنا به همين افسانه ها معرفي خواهيم کرد. پيش از آنکه بودا در اين جهان ظاهر شود، «بودي ساتوائي» (بوداي بالقوه) بوده است که در فردوسي معروف «توشيتا» مي زيسته است. خدايان او را مأمور ساختند تا ظاهر شود و بر گسستن زنجير اسارت همت بگمارد. بوداي آينده پدر و مادر و خانواده نجيبي را که مي بايستي در آن بدنيا آيد و بزرگ شود برگزيد. ما در آينده او «ماهامايا» همسر پادشاه «شاکياها» شبي بخواب ديد که فيل سفيد و باشکوهي از آسمان پائين آمده و در بطنش جاي گرفته است. منجمين شاه در تعبير اين رؤيا متفق الاراء گفتند که ملکه فرزندي در بطن دارد که يا به مقام فرمانروائي جهان خواهد رسيد و يا خانه و دنيا را ترک گرفته و بودا خواهد شد. ملکه که روزي براي ديدن خويشاوندان خود بسوي شهر «دماهرادا» رهسپار بود در نزديکي «لومبيني» احساس کرد که هنگام وضع حمل فرا رسيده است. وي دست راستش را براي گرفتن شاخه درختي دراز کرد و درخت خم شد و شاخه خود را در دست ملکه جاي داد و ملکه بدون احساس کوچکترين دردي، فرزندي از پهلو بدنيا آورد. پيدايش بودا طبق اين روايت نوعي تولد بکر و زايش دوشيزگانه بوده است و از اين رو شباهت بسيار به وجود آمدن مسيح دارد. تمام خدايان از قبيل «ايندرا» و غيره در اين وضع حمل معجزه آسا حضور داشتند و چهار فرشته برهمن، نوزاد را در دست گرفتند. نوزاد پس از دنيا آمدن پاي روز زمين نهاد، سرود پيروزي خواند و هفت گام بسوي ده جهت فضا برداشت و کسي را نيافت که در جهان بتواند با او برابري کند. همزمان با تولد بودا همسر آيند? او و درختي که بعدها زير ساي? آن بواقعيت بيدار شد، بوجود آمدند .



هنگام تولد بودا تمام جهان هستي در جوش و خروش بود. زمين لرزه هاي پي در پي بوقوع پيوست. گلهاي زيبا و رنگارنگ شکوفا شدند و دانه هاي ملايم و لطيف باران فرو ريختند. سرودهاي آسماني از هر سوي بگوش مي رسيد و عطر سکرآرو و دلپذيري تمام فضاي عالم را فرا گرفته بود و آبهاي شور درياها تلخي خود را از دست داده و شيرين شده بودند. اين علائم در واقع غير عادي تعبير نشده اند، چون هرگاه بودائي ظاهر شود چنين علائم خارق العاده اي در بر خواهد داشت.نوزاد را نزد پدر بردند و نشان هاي او را باز شناختند و گفتند که وي در سن سي و پنج سالگي يا فرمانرواي جهان خواهد شد و يا بودا. «سودودانا» پدر «بودا» اطلاع حاصل کرد که فرزندش پس از ديدن چهار علامت که شامل يک پيرمرد و يک بيمار و يک جسد و يک راهب است، زندگي دنيوي را ترک خواهد گفت و خرقه راهبان را بتن کرده و راه «بوداها» را در پيش خواهد گرفت. «سودودانا» چون بر اين امر واقف شد، گفت: «از اين پس هرگز نگذاريد چنين افرادي نزد فرزند من شوند، من مايل نيستم که فرزندم بودا شود مي خواهم که او فرمانرواي چهار اقليم و دو هزار جزيره اطراف آن گردد... و چون اين گفت سپاهيان بسيار در هريک از جهات فضا نهاد تا هيچيک از چهار علامت به نظر فرزندش نيايد». بيشتر افسانه ها، «گوتاما» را جواني نيرومند جلوه داده اند که دست به کارهاي پهلواني بسيار مي زده است. وي در ضمن هوش سرشاري نيز داشته و مطالب مشکل را در اسرع اوقات مي آموخته است. در سن شانزده سالگي در مسابقه تيراندازي، تير او هفت درخت را در آن واحد سوراخ کرد و وي قهرمان مسابقه بزرگ شناخته شد و همچون پاداش، دختر عمويش را که «ياشودا» نام داشت براي همسري وي برگزيدند و «گوتاما» بعد از ازدواج داراي پسري شد که او را «راهولا» ناميدند. «بودي ساتوا» روي که در شهر گردش مي کرد با چهار علامت پيش بيني شده برخورد کرد. با اينکه «سودودانا» پدر بودا تمام راهبان و بيماران و اجساد و پيرمردها را از شهر دور کرده بود، معذلک تقدير چنين بود و خدايان خود، بصورت اين چهار علامت ظاهر شده بودند و شاهزاده جوان براي نخستين بار با پيري و بيماري و مرگ و وارستگي شخصي که از بند حيات و مرگ گريز يافته است، برخورد کردو آنچنان تحولي ژرف در وجود خود احساس نمود، که بيدرنگ نزد پدر شد و قصد خود را براي گوشه گيري از دنيا، ابراز داشت. پدر موفق نشد که «گوتاما» را از تصميم خود منصرف سازد و ناگزير دستور داد تا تمام دروازه هاي شهر را ببندند و احدي را نگذارند که از شهر خارج شود. بوداي آينده همان شب نزد همسر و فرزند شد و در حاليکه اين دو بخواب ژرفي فرو رفته بودند، «گوتاما» در سکوت شب آرام آنها را وداع گفت و با ارابه ران و اسب خود «کانتاکا» از دروازه هاي شهر که بدست خدايان گشوده شده بود، خارج شد و بدون آنکه کسي او را ببيند، دور از خانه و زندگي و مقام و سلطنت، گوتاماي جوان به سکوت مرگبار شب تاريک پناه مي برد تا آرامش روح و بقاي ابدي بدست آورد و از بند جهان ناپايدار و فاني بگريزد. پشت سر او «ماراي» حيله گر همچون سايه اي او را تعقيب مي کرد تا لحظه اي پيش آيد و خللي در روح رياضت جوي «گوتاما» پديد آيد و بوداي آينده در چنگال او افتد. کتب مقدس مي گويند: «بودا در همان شب خانه خود را ترک گفت و به مکان لامکاني رهسپار شد». گوتاما راه بزرگ غربت جهان را در سن بيست و نه سالگي و در شباب زندگي در پيش گرفت. هنگامي که بودا به قعر جنگلهاي بکر رسيد، گيسوان خود را برچيد و لباسهاي فاخر را از تن درآورد و بصورت راهب دوره گردي درآمد و ارابه ران و اسب خود را به شهرباز گرداند. از اين پس دوره رياضت بزرگ آغاز مي گردد. «بودا» نزد دو مرشد شد تا از آنها «راه آرامش ابدي» و «مقام جاويداني نيروانا» را بياموزد، ولي روش اين دو استاد او را راضي نکرد و وي آنها را ترک گفت به دهکده «اوروولا» در سرزمين «ماگادا» رفت و در آنجا باتفاق پنج مرتاضي که بدو پيوسته بودند، به رياضت طاقت فرسائي پرداخت و در امساک و پرهيزکاري و خلوت گزيني و رياضت جسماني و معنوي آنچنان افراط ورزيد که نيرويش تحليل رفت و جسمش طراوت و جلال جواني را از کف داد و سرانجام از شدت ضعف و ناتواني، وي همچون پيکري بي روح، نقش بر زمين شد، ولي روشنائي «نيروانا» در دلش نمي تابيد و به هدف مطلوب نزديک نمي شد. مدت شش سال «گوتاما» در تحمل اين رياضات مافوق بشري اهتمام ورزيد و در پايان اين مدت براي او واضح شد که واقعيت مطلق را از اين راه بدست نمي آورد. پس به زندگي عادي بازگشت و خوراک خورد و شير نوشيد تا نيروي گم گشته خويش را باز يابد. همراهان و هم مشربان او گمان کردند که خللي در اراده مرتاض بزرگ پديد آمده است و از او مأيوس شدند و او را ترک گفتند و «گوتاما» تنها ماند. درباره اين شش سال رياضت بودا مي گويند: «اين زمان صرف بستن گره هاي (خيالي) در هوا بوده است».


بوداي بزرگ
بودا زير درختي که از آن پس آن را درخت «بيداري و روشنائي» نام گذارده اند در جهت مشرق نشست و با خود گفت «تا هنگامي که بواقعيت نرسم از اين محل تکان نخواهم خورد» سپس به تفکر و تمرکز نيروي معنوي و مراقبه احوال درون پرداخت، و ليکن «ماراي» حيله گر و شيطاني مدام سعي مي کرد تا او را اغوا کند. نخست با تهديد و بعد با فرستادن ماهرويان افسونگر، کوشيد تا شهوات او را برانگيزند و توجه او را از حق منحرف سازند و او را از وصول به واقعيت جهان باز دارند. ولي کوچکترين خللي در اراده گسست ناپذير «گوتاما» پديد نيامد و سرانجام هنگام شب، واقعيت نقاب از چهره فروغ آگين خويش برداشت و وي بتدريج بمراتب بالاتر و ممتازتر آگاهي و هشياري شد، و فروغ بي پاياني در اعماق وجودش شريان يافت و با علمي شهودي، به همه اسرار جهان پي برد و به واقعيتهاي شريفي همچون سرگرداني روح در گردونه باز پيدائي و دائره مرگ و نيستي و مبدأ رنج و اسارت جهان و راهي که منجر به فرونشاندن اين رنج مي شود، بيدار شد و بعدها درباره اين لحظه بودا گفته است: «در اين لحظه متوجه شدم که روح من از پليديهاي هوس و از پليديهاي دنيا و از پليديهاي ناداني آزاد گرديده است و در مقام آزادي، معرفت آزادي طلوع کرد و براستي دانستم که ديگر دائره باز پيدائي درهم شکسته و وظيفه من به پايان رسيده است و هرگز بدين جهان هستي باز نخواهم گشت». بودا براي مدت هفت هفته، در ناحيه همان درخت بيدراي سکني گزيد و از لذت آرامش و آزادي در سکوت تنهائي بهره مند شد. در اين مدت دو حادثه مهم بوقوع پيوست که يکي حيله-هاي جديد «مارا» براي اغوا و انحراف بودا است. «مارا» مي انديشيد حال که «بودا» بر تمام موانع دنيوي غلبه يافته است، يگانه راه اغواي او اينست که وي هرچه زودتر به «نيروانا» نائل آيد و از اشاعه آئين خود اجتناب ورزد، تا ساير آدميان از راه آزادي و نجاتي که «بودا» بدست آورده است متمتع نگردند. بودا در پاسخ اين وسوسه جديد مي گويد: «اي ماراي شيطان صفت من هنگامي وارد «نيروانا» خواهم شد که مريدان دانا بدست آرم. مريداني که در آئين من ورزيده شوند... و در راه آئين گام بردارند و آنچه از اساتيد خود آموخته و شنيده اند به ديگران بياموزند و آنرا بسط و گسترش دهند.. اي ماراي شيطان صفت من هنگامي به «نيروانا» خواهم پيوست که راه مقدس من جهانگير شود و به جهانيان پرتوافکند و ميان آنان شکوفا گردد و همه آن را بشناسند و بدانند».

اتفاق ديگري که در آن لحظه حساس حيات بودا رخ داده است ترديدي است که در دل او سايه مي افکند و وي در «گرداندن چرخ آئين» مردد مي شود و با خود مي گويد: «به همه اسرار نهفته پي بردم اسراري که درک آن مشکل است. اسراري که آرامش مي بخشد و بر فراز انديشه هاي انساني پرواز مي کند فقط فرزانگان مي توانند به درک آن ممتاز شوند ولي براي آدمي که در محيط خاکي زندگي مي کند و از لذايذ آن بهره مند است، درک قانون عليت و سلسله علت و معلول بسي دشوار خواهد بود، و گوشه گيري از دنيا و فرونشاندن عطش حيات... و سرانجام پايان همه اينها يعني «نيروانا» بسي دشوار خواهد بود. آيا شايسته است که آئين خويش را اشاعه دهم و مردم آن را درنيابند و مدام در ذهن سرور بزرگ، اين آوازي که بگوش احدي تا بحال نرسيده بود، طنين انداز بود» خدايان چون اين نداي ترديد را شنيدند بانگ برآوردند که جهان در پرتگاه نيستي است و جملگي به دامن برهمن متوسل شدند و از او مدد طلبيدند. برهمن به بودا فهماند که گروهي را وقت فرا رسيده تا آئين او را دريابند. «بودا» پذيرفت و بسوي شهر «بنارس» شتافت و در خطبه معروف بنارس «چرخ آئين را بگردش درآورد» و خطاب به دوستان قديم خود، پنج مرتاضي که او را چندي پيش ترک گفته بودند بودا گفت: «آنکه به کمال رسيده است اي راهبان آنکه مقدس و ممتاز است بودا است. گوش هاي خود را باز کنيد اي راهبان چون راه گريز از مرگ يافت شده است». «آنان که به زندگي اخروي مي گرايند از اين دو افراط و تفريط بايد اجتناب ورزند... يکي زندگي اين دنيا است که لذت و خوشي در بر دارد و غير حقيقي است. ديگري راه رياضت است... که ناهموار است و غير حقيقي... کامل (بودا) از هر دو اينها دوري جسته و راهي که بين اين دو است در پيش گرفته است و اين راه ميانه است که به چشم و ذهن و روح روشنائي مي بخشد و منجر به دانائي و بيداري و «نيروانا» مي شود. اين راه هشت گانه است. ايمان راست، نيت راست، گفتار راست، کردار راست، طريق زيستن راست، کوشش راست، پندار راست، و توجه و مراقبه راست». «اينست اي راهبان راه ميانه که «بودا» کشف کرده است راهي که به چشم و ذهن و روح روشنائي مي بخشد و منجر به آرامش دانائي و بيداري و «نيروانا» مي شود» پنج مرتاض آئين «بودا» را پذيرفتند و اولين اعضاي جامعه بودائي شدند. از آن پس تعداد مريدان و پيروان رو به افزايش رفت و «بودا» راهبان را به چهار کنج هند فرستاد تا آئين او را ترويج و بسط دهند و آئين را به آدميان بياموزند و راه گريز از مرگ را بديشان نشان دهند. مهمترين مريدان قديمي «بودا»، «سارپيوتا» و «موگالانا» بوده اند که حقيقت بودائي را از دهان راهبي بنام «آساجي» فرا گرفتند. مي گويند سخنان «آساجي» آنچنان روشنائي اي در دل ايشان تابانيد که بيدرنگ اين حقيقت اساسي بودائي را که «هر آنچه به هستي مي گرايد است محکوم به زوال و نيستي است» با علم مکاشفه درک کردند و از آن پس مريدان راسخ بودا شدند. مريدان مهم ديگر بودا «کاشياپا» و «آناندا» بوده اند. «آناندا» پسر عموي «بودا» بوده و از ساير مريدان به او نزديکتر بوده است.
«بودا» طبق روايات بودائي چهل سال تمام در کشور هند سفر کرد و در همه جا آئين خود را ترويج داد و بيشتر کوشش او صرف بنيان گزاري جمعيت بودائي و اشاعه آئين بوسيله خطبه هاي گوناگوني که در مقابل جماعت مريدان و برهمنان ايراد مي کرده، شده است. در مباحثات با برهمانان بودا اغلب برتري معنوي و جدلي خود را با ثبات مي رسانده است. در سن هشتاد سالگي «بودا» متوجه شد که هنگام وداع و پيوستن به «نيروانا» فرا رسيده ست. به مريد نزديک خود «آناندا» که از شنيدن اين خبر سخت اندوهگين و پريشان شده بود بودا مي گويد: «در حاليکه گروهي از مريداني که هنوز به زندگي دنيوي دلبستگي دارند از شنيدن اين خبر اندوهگين شده و خواهند گفت: «چه زود چشم جهان در مي گذرد، گروه ديگر که برخود تسلط يافته اند و براستي مي دانند که جمله عناصر ناپايدار و زود گذراند و نطفه هاي نابودي خويش را در بر دارند، خاطره مرا محترم خواهد شمرد و زندگي خود را با راهي که من آموخته ام تطبيق خواهند داد» بودا پيش از رحلت به مريدي که براي ديدن او آمده بود مي گويد: «ترا از ديدن اين جسم ناپاک چه سودي خواهد بوده هر آنکس که آئين را ببيند مرا ديده است و هر آنکس که مرا ببيند آئين را دريافته است». سرانجام وقت وداع فرا رسيد، بودا دستور داد که تختي بين درختان «شالا» بگذارند و خود روي آن جاي گرفت و شاخه هاي تازه رس، شکوفه هاي نوشکفته گستردند و باران گلبرگ بروي تخت او فرو ريختند. بودا آخرين لحظات عمر خود را صرف پيروان کرد و از آنها خواست تا هرگونه شکي که درباره بودا و آئين و جامعه بودائي دارند مطرح سازند و با او در ميان گذارند تا وي پاسخ دهد و ترديد آنها را فرو نشاند. «ممکن است اي راهبان يکي از شماها درباره بودا يا آئين يا جامعه بودائي يا طريق و طرز رفتار بودائي ترديد و شکي داشته باشيد، هر پرسش که داريد حال از من بکنيد تا بعدها خود را نکوهش نکنيد و نگوئيد مرشد ما نزد ما بود و ما از او درمان اشکالات خويش را نپرسيديم. بعد از اين گفتار همه راهبان ساکت ماندند». در پايان بودا مي افزايد: «حال من شما را وداع مي گويم، بدانيد که جمله عناصر ناپايدار و زود گذراند، فقط در راه آزادي و نجات همت بگماريد و بس». سپس آن روح مقدس وارد مقام تفکر و مراقبه شد و بعد از مقام مشاهده و مراقبه برخاست و به مقام دوم پيوست و از مقام دوم برخاست و به مقام سوم راه يافت و از مقام سوم برخاست و به مقام چهارم اتصال يافت و از مقام چهارم برخاست و بعالم فضاي لايتناهي نائل آمد و از فضاي بينهايت برخاسته به عالم آگاهي بينهايت پيوست و از آگاهي بينهايت برخاست و وارد خلأ شد و از ان نيز برخاست و به مقامي رسيد که در آن نه ادراک بود و نه غير ادراک و از اين نيز برخاست و به حالتي پيوست که خاموشي و انقطاع هم ادراک بود هم احساس.
برگرفته از کتاب اديان و مکتبهاي فلسفي هند

وصیت نامه کوروش کبیر

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پايان زندگي نزديک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌هاي آشکار دريافته‌ام.
وقتي درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و کام من اين است که اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام کودکي، جواني و پيري بخت‌يار بوده‌ام. هميشه نيروي من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نيز احساس نمي‌کنم که از هنگام جواني ناتوان‌ترم.

من دوستان را به خاطر نيکويي‌هاي خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام.

زادگاه من بخش کوچکي از آسيا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپايه باز مي‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم ، خود را از خودپسندي و غرور بر حذر داشتم. حتي در پيروزي هاي بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام که به سراي ديگر مي‌گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت مي‌بينم و از اين رو مي‌خواهم که آيندگان مرا مردي خوشبخت بدانند. مرگ چيزي است شبيه به خواب . در مرگ است که روح انسان به ابديت مي پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد مي گردد به آتيه تسلط پيدا مي کند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود که من انديشيدم به آنچه که گفتم عمل کنيد و بدانيد که من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه ازخداي بزرگ بترسيد که در بقاي او هيچ ترديدي نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

بايد آشکارا جانشين خود را اعلام کنم تا پس از من پريشاني و نابساماني روي ندهد.
من شما هر دو فرزندانم را يکسان دوست مي‌دارم ولي فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

فرزندانم! من شما را از کودکي چنان پرورده‌ام که پيران را آزرم داريد و کوشش کنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.
تو
کمبوجيه، مپندار که عصاي زرين پادشاهي، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ براي پادشاه عصاي مطمئن‌تري هستند.

همواره حامي کيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نکن که از کيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش که هر کسي بايد آزاد باشد تا از هر کيشي که ميل دارد پيروي کند .

هر کس بايد براي خويشتن دوستان يک دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيکوکاري به دست نتوان آورد.
از کژي و ناروايي بترسيد .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولي اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجراي عدالت تسامح ورزيد ، ديري نمي انجامد که ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياري به مردم سپري کردم . نيکي به ديگران در من خوشدلي و آسايش فراهم مي ساخت و از همه شادي هاي عالم برايم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نياکان درگذشته‌ي ما، اي فرزندان اگر مي خواهيد مرا شاد کنيد نسبت به يکديگر آزرم بداريد.
پيکر بي‌جان مرا هنگامي که ديگر در اين گيتي نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهيد. چه بهتر از اين که انسان به خاک که اين‌همه چيزهاي نغز و زيبا مي‌پرورد آميخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نيز شادمان خواهم بود که با خاکي که به مردمان نعمت مي‌بخشد آميخته گردم.

هم‌اکنون درمي يابم که جان از پيکرم مي‌گسلد ... اگر از ميان شما کسي مي‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديک شود و هنگامي که روي خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پيکرم را کسي نبيند، حتي شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومياي نکنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ايران قرار دهيد تا ذره ذره هاي بدنم خاک ايران را تشکيل دهد . چه افتخاري براي انسان بالاتراز اينکه بدنش در خاکي مثل ايران دفن شود.
از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر
آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينکه ديگر از هيچگونه بدي رنج نخواهم برد شادباش گويند.
به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر مي‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه کنيد، به دوستان خود نيکي کنيد.

متن کامل وصیت نامه آدولف هیتلر


از زمانی که داوطلبانه و در کمال فروتنی در جنگ اوّل جهانی که به کشور رایش تحمیل شد خدمت کردم ، سی سال می گذرد. در این سه دهه ، تنها راهنمای من در تمام افکار ، اعمال و زندگیم ، عشق و وفاداری نسبت به این ملّت بوده است. این عشق و علاقه به من قدرت می داد تا بتوانم پیرامون دشوارترین مسائلی که تاکنون در برابر یک موجود فانی قرار گرفته است ، تصمیم بگیرم. در این سه دهه ، تمام سلامت و نیرویم را صرف کرده ام.اینکه من و یا هر کس دیگری در آلمان در سال ۱۹۳۹ خواستار جنگ بوده ایم ، به هیچ وجه واقعیّت ندارد. این جنگ ، به ویژه ، خواستهٔ دولتمردانی بود که یا خود یهودی بودند و یا در راه منافع یهودیان فعالیّت می کردند و همانها بودند که به جنگ دامن زدند. در پی شش سال جنگی که علیرغم تمام موانع ، روزی از آن به عنوان با شکوهترین و قهرمانانه ترین جلوهٔ مبارزات یک کشور به منظور بقای یک ملّت ، یاد خواهد شد. من نمی توانم از شهری که پایتخت این کشور است ، دست بردارم. از آنجا که نیرویمان ناچیز تر از آن است که بتوانیم بیش از این در برابر حملهٔ دشمن مقاومت کنیم و مقاومت ما نیز به تدریج به وسیلهٔ مردانی کور و بی اراده تحلیل خواهد رفت ، آرزو می کنم که در سرنوشت میلیونها انسان دیگری که تصمیم گرفته اند در این شهر باقی بمانند ، شریک باشم. گذشته از این ، هرگز در دستهای دشمنانی که خواستار نمایشی تازه جهت توده های دیوانهٔ خود هستند ، نخواهم افتاد. بنابراین تصمیم گرفته ام در برلین بمانم ، و در لحظه ای که مطمئن شوم که وضعیت پیشوا و حکومت در معرض خطر و سقوط حتمی قرار گرفته است ، مرگ را داوطلبانه پذیرا شوم. با قلبی شاد و آگاهی از یک وحدت بی مانند در تاریخ ، از فداکاری ها و دستاوردهای سربازانمان در جبهه های جنگ ، زنانمان در خانه ها ، دهقانان و کارگران و جوانانمان تشکّر و قدردانی می کنم. آرزو و درخواستم این است که ملّت آلمان ، هرگز و تحت هیچ شرایطی در هیچ مبارزه ای تسلیم نشوند و با تمام توان خود ، و با وفاداری نسبت به مبانی و اصول «کلاوزه ویتز» علیه دشمنان سرزمین مادری خود بجنگند. از وفاداری سربازان آلمان و نیز از مشارکت و همدلی من با آنها در مرگ ، بذری در زمین پاشیده خواهد شد که روزی در تاریخ آلمان رشد خواهد کرد و در نتیجه یک ملّت متحد واقعی تحقق خواهد بخشید…پیش از مرگ ، رایش مارشال هرمان گورینگ را از حزب بیرن می اندازم و تمامی حقوق را که به موجب حکم روز بیست و نه ژوئن ۱۹۴۱ و نیز سخنرانی در رایشتاگ در اوّل سپتامبر ۱۹۳۹ به وی تفویض کرده ام ، از او می گیرم. گورنینگ و هیملر ، جدا از عدم وفاداری نسبت به من ، با مذاکرات محرمانه با دشمن که بدون آگاهی و بر خلاف میل من انجام گرفت ، و نیز اقدام به اعمال غیر قانونی برای کنترل کشور ، شرمندگی جبران ناپذیری برای کشور آلمان به بار آوردند. به منظور تقدیم دولتی که از مردان با شرف تشکیل شده ، و قادر است وظیفهٔ ادامهٔ جنگ را با تمام نیرو انجام بدهد ، افراد زیر را به عنوان کابینهٔ جدید منسوب می کنم: • رئیس جمهور: دونیتس • صدر اعظم: دکتر گوبلز • وزیر حزب: بورمن • وزیر امور خارجه: زایس اینکوارت باشد که کابینهٔ جدید ، نسبت به وظیفهٔ خود که برقراری نظام ناسیونال سوسیالستی در کشور است آگاه باشد و شرایطی را بوجود آورد که هر فرد آلمانی ، خدمت در راه منافع عموم را به منافع شخص خود ارجح بداند.از ملّت آلمان ، تمام مردان و زنان ناسیونال سوسیالیست و نیز تمام افراد ارتش می خواهم که تا دم مرگ نسبت به دولت و رئیس جمهور جدید وفادار بوده ، از اوامر آنها اطاعت کنند. از این مهمتر ، اینکه به دولت و ملّت آلمان دستور می دهم که همواره قوانین نژادی را مورد مراقبت و ملاحظه قرار بدهند.

۲9 آوریل 1945 آدولف هیتلر

گیل گمش


در داستان گيل گمش با فناپذيري انسان و جستجوي او در يافتن راز جاودانگي سر و كار داريم. در صفحه مدور برنزي مكشوفه از لرستان، گيل گمش دو شاخه كه چهار انار به آن آويزان است بدست دارد. با در دست داشتن انار كه مظهر فراواني مي باشد گيل گمش بصورت حامي كشاورزان در آمده است و گاهي نيز او را خداي نعمت مي پندارند زيرا در كنار خداي موكل آب ايستاده و عصاي بلند دسته داري كه مظهر خداي آب است به دست دارد. در برخي از نقوش به دست آمده از لرستان ، گيل گمش دو شير نر را به دست گرفته كه نشان از قدرت و اقتدار او دارد .

اين اسطوره از نظر توجه به انسان و عشق به حيات و تلاش بي فرجام براي رهايي از مرگ بي مانند است، گيل گمش ، كسي كه سرچشمه را كشف كرده و يا كسي كه همه چيز را ديده است، معنا مي دهد . او خطاب به انساني كه طالب جاودانگي است چنين مي گويد: زندگي را نيافتم.

منظومه با مقدمه كوتاهي در ستايش گيل گمش و اروك URUK شهري كه او بر آن حكومت مي كند آغاز مي شود و سپس مي خوانيم كه او قهرماني است بي قرار، ماجراجو و بسيار كمال طلب كه با خودكامگي بر مردم اروك فرمان مي راند، مردم ستمديده اروك دست نياز به درگاه خدايان شهر دراز مي كنند تا شر حاكم ستمگر كه براي رضاي نفسانيات خود از هيچ اقدام ظالمانه اي دريغ ندارد از آنها كوتاه كنند و خدايان كه مي دانند رفتار گيل گمش به لحاظ نداشتن حريف و هماورد در ميان مردم روي زمين است انساني بسيار زورمند و قوي پنجه مي آفرينند و نام انكيدو Enhidou بر آن مي نهند. و زني كه كنيز مقدس است انتخاب مي شود تا تربيت او را به عهده گيرد:
"پس زن كتان سينه خود را باز گشود و كوه شادي را آشكار كرد تا او از نعمت آن بهره گيرد. زن خواهش او را دريافت و جامه فرو انداخت. انكيدو زن را به زمين افكند، اينك سينه او بر سينه زن آرميده است. آنان در تنهايي بودند، شش روز و هفت شب و آن هر دو در عشق يگانه بودند..."

به اين ترتيب انكيدو خوي انسان مي گيرد و آماده ديدار با گيل گمش مي شود. ليكن گيل گمش كه از قبل آمدن انكيدو را در خواب ديده است، براي نشان دادن بي رقيبي خود مجلس بزمي برپا مي كند و انكيدو را به آن مجلس دعوت مي نمايد. انكيدو كه از شهوت راني، جاه طلبي و عيش و عشرتهاي گيل گمش نفرت دارد او را از برپاداشتن آن مجلس ملامت مي كند و به اين ترتيب آندو با هم گلاويز مي شوند، در آغاز مبارزه چيره گي و پيروزي با انكيدو است اما گيل گمش موفق مي شود با چرخشي انكيدو را بر زمين اندازد. وقتي انكيدو به زمين افكنده شد به گيل گمش گفت:
" مانند تو در جهان نيست و قدرت تو فراتر از قدرت همه مردان است. "

به اين ترتيب انكيدو و گيل گمش يكديگر را در آغوش گرفتند و دوستي آنها از جهت مردانگي زبانزد همگان شد.

بعد از اين دوستي گيل گمش قصد مي كند تا به جنگل برود و هومببا Humbaba هيولاي خشمناك را نابود كرده و درخت سدر را از ريشه بركند تا با اين كار تباهي را از زمين براندازد، انكيدو گيل گمش را از اين سفر بر حذر مي دارد و از خطرات آن با وي مي گويد. گيل گمش به ترس و احتياط انكيدو مي خندد و رازي را بر او فاش مي كند كه آن راز جستجو براي يافتن عمر جاوداني و آب زندگي است. پس هر دو راه پرخطر جنگل هومببا را در پيش مي گيرند و آن هيولا را كشته، درخت سدر را از ريشه بر مي كنند، آنگاه پيروزمندانه آهنگ بازگشت به اروك مي كنند، لذا در مراجعه به ايشتر الهه عشق و زناشويي برخورد مي كنند و او عاشق گيل گمش مي شود، ايشتر براي دستيابي به او هر گونه وعده اي مي دهد ، اما گيل گمش به تمناهاي شهوت آلود ايشتر توجهي نمي كند و او را از خود مي‌راند، ايشتر كه اينگونه ديد از خداي آسمان مي خواهد كه گاو آسماني را بر شهر اروك روانه كند تا گيل گمش و شهرش را نابود سازد. خداي آسمان تقاضاي ايشتر را به سختي مي پذيرد و گاو آسماني بر اروك فرود مي آيد و شهر را زير و زبر مي كند و صدها تن از جنگاوران و دلاوران گيل گمش را مي كشد.

انكيدو و گيل گمش پس از تلاش و زحمت بسيار هيولاي آسماني را از پاي در مي‌آورند و مردم اروك در مدح و ستايش آندو به سرود خواني مي پردازند اما خدايان كه از شادي مردم خرسند نيستند، تصميم دارند تا زندگي خوش آنان را به اندوه مبدل كرده و عمر دو قهرمان را با عاقبتي ناخوشايند و غم انگيز به پايان رسانند، نخست انكيدو را به خاطر مشاركت در نابودي هومببا و گاو آسماني به مرگ زودرس محكوم مي كنند، پس او دچار بيماري شده و چشم از جهان فرو مي بندد ، گيل گمش از اين اتفاق غمگين مي شود و روزها بر پيكر دوست خويش مي گريد ، آنگاه تصميم مي گيرد تا خود را به شهرباستاني شروپك Shuruppak برساند. به اين اميد كه اوتناپيشتيم (انسان ابدي) راز بي مرگي و عمر جاوداني را بر او فاش كند، پس به قصد يافتن او سفر خود را آغاز مي كند. ابتدا به كوهستان ماشو Mashu رفت، كوهي كه نگهبان طلوع و غروب خورشيد است و بر دروازة آن دو عقرب كه نيمي انسان و نيمي اژدها بودند محافظت مي‌كرند، عقربها به اين دليل كه گيل‌گمش دو سومش از خدايان و يك سومش از انسان بود، به او اجازة عبور از دروازه را مي دهند.

گيل‌گمش پس از اين به باغ خدايان مي رسد و در آنجا شه‌مش (خداي خورشيد) او را از تحمل اين همه رنج دلسرد كرده و برحذر مي دارد . گيل گمش اما به راه خود ادامه مي دهد تا اينكه در كناره دريا به سيدوري Siduri زن شرابساز برخورد مي كند و او نيز گيل گمش را از راهي كه در آن گام نهاده ملامت مي كند:
" گيل گمش اينسان شتابناك به كجا مي روي؟ تو هيچگاه زندگي را كه در جستجويش هستي نخواهي يافت، وقتي خدايان انسان را آفريدند مرگ را قسمت او قرار دادند، اما زندگي را براي خود نگاهداشتند...

شادماني و جشن و طرب پيشه كن، پوشاك نو به تن كن، در آب تن را بشوي، به كودك خردسالي كه دستهايت را گرفته است مهربورز و همسرت را در آغوش خويش شادمان ساز، چون اين قسمت انسان است."

زن شرابساز نشان اورشانابي Urshanabi كشتي بان اوتناپيشتيم را به گيل گمش مي گويد تا شايد او قهرمان خسته را ياري كند. و به اين ترتيب اورشانابي او را از اقيانوس عبور مي دهد تا سرانجام نزد اوتناپيشتيم خردمند مي رسد و با شوق بسيار راز عمر جاوداني را مي پرسد، ليكن سخنان پيرمرد روشن ضمير چندان اميدبخش نيست. گيل گمش نااميد از سرنوشتي كه برايش رقم خورده است، در انديشه بازگشت مي افتد، اما همسر اوتناپيشتيم او را وادار مي سازد كه به گيل گمش كمك كند. پس پيرمرد خردمند از گياهي سخن مي گويد كه به انسان عمر جاودانه مي بخشد:

" گيل گمش برتو سري را آشكار خواهم كرد، آنچه مي گويم رازي از خدايان است. گياهي است كه در زير آب مي رويد، برآمدگي هايي چون خار دارد، همچون گل سرخ، دستهايت را زخم خواهد كرد. اما اگر آنرا بدست آوري، آنگاه مالك چيزي خواهي بود كه جواني از دست رفته را به انسان بر مي گرداند. "

گيل گمش براي دست يافتن به گياه اسرار آميز تا قعر دريا فرو مي رود و آنرا به دست مي آورد.
" اينك گياه اينجا، نزد من است... مي خواهم آنرا به اروك برم، مي خواهم تا همه پهلوانان خود را از آن بخورانم، مي خواهم تا از آن به بسيار كسان بخشم. نام آن چنين است: پير، ديگر باره جوان مي شود. من از آن بخواهم خورد تا نيروهاي جواني را از سرگيرم. "

ولي اراده خدايان و اشتباهات انسان هميشه نااميدي به بار مي آورد. زيرا هنگامي كه گيل گمش مشغول شستن خود در چاهي بود، ماري گياه را مي ربايد و پهلوان خسته و نااميد، اشك بر چهره اش روان شد:
"در طلب همين دستهايم را رنجه كردم و براي خاطر همين، دلم غرقه خون شد. براي خود چيزي به چنگ نياوردم، گنجي يافتم و اينك آنرا از كف دادم."

گيل گمش به اروك بازگشت و تصميم گرفت تا باقيمانده عمر خود را در خدمت مردم باشد، پس با ساختن حصار و ديوار و برج به دور شهر سعي كرد به اهالي شهر خدمت كند تا آرامش روحي به دست آورد و عاقبت در تالار درخشندة قصر مرگ در آغوشش كشيد:
"پادشاه برزمين غنوده و هرگز برنخواهد خاست،
خداوندگار كولاب هرگز برنخواهد خاست،‌
او بر شر غلبه كرد. هرگز باز نخواهد آمد.
او خردمند بود وچهره اي دلپذيرداشت، هرگز بازنخواهد آمد،
بر بستر سرنوشت آرميده است، هرگز برنخواهد خاست
...
آه گيل گمش، خداوندگار كولاب، درود بسيار بر توباد."



منابع :
پژوهشي در اساطير ايران/مهرداد بهار/انتشارات آگاه.
اساطير خاور نزديك/ باجلان فرخي/انتشارات اساطير.
تاريخ مهر در ايران/ملكزاده بياني/انتشارات يزدان.
اسطوره هاي خاور ميانه/پيرگريمال/ترجمه مجتبي عبدالله نژاد/انتشارات ترانه.
حماسه گيل گمش/ن.ك.ساندرز/ترجمه دكتر اسماعيل فلزي/انتشارات هيرمند.
كتاب هفته16(ويژه گيل گمش نوشته احمد شاملو).

۲۱ اسفند ۱۳۸۷

روند تحول معنی هنر :(حکمت هنر اسلامی)

مقدمه :
از آنجا که معماری سری هم در هنر دارد در نتیجه بسیاری از ویژگیهای آن مربوط به جنبه هنری آن است.غالب فلاسفه ، هنر را بهترین فشارسنج فرهنگ و تمدن مطرح می کنند . هنر از آنجا که از دل فرهنگ برمی خیزد ، درون مایه و باطن فرهنگ و تمدن و مسیر حرکت آن را به ظهور می رساند. به همین جهت اگر فرهنگ و تمدنی به شرایط بحرانی دچار شود بیش و پیش از عرصه های دیگر در هنر آن نمود پیدا می کند.علاوه بر این نمود ، باید توجه داشت که هنر به خاطر ارتباط با عموم مردم جنبه پیشتاز نسبت به دیگر عرصه های فرهنگ و تمدن را دارد و در هر دو سیر کمال یا انحطاط نقش هادی یا مضل را به عهده می گیرد . پیش از آنکه در هر تمدن حوزه های عقلی ، علمی و فلسفی آن شکل بگیرد جنبه های هنری آن شکل می گیرد ، همچنانکه در عرصه زوال و انحطاط هم هنر جلوتر از دیگر عرصه ها بقیه را به دنبال خود به انحطاط می کشد.(از میان حکیمان مسلمان سید حسین نصر به شکلی گسترده این موضوع را روشن کرده است.در دنیای غرب هم اگرچه برخی بر مقدم بودن و زمینه بودن علوم تحصلی نسبت به هنر حکم کرده اند ، اما غالبا این جنبه پیشتازی هنر را می پذیرند.سخن واگنر در این که تنها هنری بزرگ می تواند نجات بخش تمدن معاصر باشد را باید به همین معنا دانست.)این ویژگی رسالت مهمی را به همه هنرها و از جمله معماری در ارتباط با فرهنگ و تمدن انسانی می دهد.
چارلز جنکز در این مورد می گوید : "روزگاری دین برای مردم جهان ساز بود و معنای زندگی مردم را تعیین می کرد.اما دین دچار بحران شد و جهان بینی علمی جای جهان بینی دینی را گرفت . در آغاز بیستم علم نیز دچار بحران شد و در دوره جدید آنچه برای مردم جهان سازی کرده و معنای زندگی آنها را تعیین می کند ، هنر است".
واژه شناسی هنر :
واژهٔ هنر در زبان
سانسکریت، ترکیبی از دو کلمه سو به معنی نیک و نر یا نره به معنای زن و مرد است.[سو(نیک)+نر(مرد)=سونر(نیک مرد)] در زبان اوستایی سین به ها تبدیل شده و واژه هونر ایجاد گشته است که در زبان پهلوی یا فارسی میانه به شکل امروزی (هنر) درآمده است که به معنای انسان کامل و فرزانه است]
در
ادبیات ایران در دوره اسلامی این معنا دوباره دگرگون شد، و هنر به معنای کمال، فضیلت، هوشیاری، فضل، تقوی، دانش و کیاست و... به کار رفت، که دارای بار معنایی عام بود:
به دشمن نمایم هنر هرچه هست/ز مردی و پیروزی و زور دست (
فردوسی)
چون غرض آمد هنر پوشیده شد/صد حجاب از دل به سوی دیده شد (
مولانا جلا‌الدین محمد بلخی)

هنر گاهی در معنی صنعت هم به کار می رفته است .(صنایع مستظرفه = هنرهای زیبا)
و در عربی هم فن به معنی هنر بوده است.(فنون جمیله = هنرهای زیبا)

واژه هنر امروزه در در زبان فارسی معنایی در معنایی متفاوت از گذشته به کار می رود و بیشتر منظور از آن اشاره به نتیجه خلق انسان ها در زمینه هنرهای زیبا است . معنای این واژه امروز معادلی برای واژه Artدر زبان انگلیسی است .فرانچسکو دوهولاندا واژه هنرهای زیبا را در قرن 16 به کار برد.در قرن 18 شارل باتو دوباره واژه هنرهای زیبا را احیا کرد و آنرا در جامعه جا انداخت. مجموعه هنرهای زیبا به ۷ دسته تقسیم می‌شوند:
1. -
موسیقی
2. - هنرهای دستی مانند
مجسمه سازی، شیشه گری، و ...
3. - هنرهای ترسیمی شامل
نقاشی، خطاطی، و...
4. -
ادبیات شامل شعر و داستان، نمایشنامه ، فیلمنامه و نثر
5. -
معماری
6. -
رقص و حرکات نمایشی
7. - هنرهای نمایشی شامل
سینما، تئاتر، و ...
وجوه مشترک آثار هنری عبارت‌اند از:
تخیل به عنوان مهم‌ترین عامل در شکل‌گیری اثر هنری است
همه آثار هنری از عاطفه و احساس هنرمند سرچشمه می‌گیرند نه از تفکر منطقی و عقلانی او
چند‌معنایی بودن و
منشور‌مانندی، وجه اشتراک سوم تمام آثار هنری است.
این جنبه از خصایص آثار هنری، در واقع از دو ویژگی قبلی که برشمردیم، نتیجه می‌شود. بدین معنی که هر پدیده‌ای که عنصر اصلی سازنده آن تخیل و عاطفه باشد، بی شک نمی‌تواند معنایی منجمد و تک بعدی داشته باشد. از این روست که هر کس در برابر آثار هنری می‌ایستد، دریافت و استنباط خاصی دارد.
هنرهای سنتی
هنرهای سنتی،هنرها و صنایع ظریفه‌ای هستند که در طول سده‌های متمادی با حفظ ریشه‌ها و سنت‌های خود رشد کرده مراحل شکل‌گیری خود را گذرانده یا می‌گذرانند.
هنرهای سنتی ایران را به 6 دسته عمده تقسیم می‌کنند:
۱.شعر و ادبیات
۲.
موسیقی
۳.
معماری و هنرهای وابسته
۴.
نمایش‌های سنتی و آیینی
۵.
سوزندوزی و رودوزیهای سنتی
6.صنایع مستظرفه(که بجز 5 دسته بالا همه آثار هنری را شامل می‌شود)
سیر تحول معنی هنر :
· در قدیم تنها کسانی در هنرهای عالی پیشرفت می کردند که آدم های خاصی بودند و دارای نبوغ و خصوصیات ژنتیکی خاصی بودند برخلاف امروز که افراد عادی هم به دلیل وجود آموزش های کامل و همه جانبه به حوزه هنر وارد می شوند و چه بسا به واسطه تلاش و پشتکار خود از افراد دارای نبوغ هم پیشی می گیرند.
افلاطون و ارسطو هم به هنرمندان توجه داشتند و هم آنها را جزو طبقات بالا به حساب نمی آوردند زیرا هنرمندان رفتار پیش بینی نشده ای داشتند که از نتیجه احساسات آنها بود.
علل بی توجهی افلاطون به هنرمندان :
1- آنچه مي‌گويند نمي‌شناسند.
2- خوب و بد را تشخيص نمي‌دهند.
3- نسبت به تقليد خود علم حقيقي ندارند.
4- نسبت به قوانين بي‌توجه‌اند.
5- اندازه حقيقي اشياء را توصيف نمي‌كنند.
· در یونان باستان هنر را با دو معنی همراه بود :
1-هنر بازاری ( با فعالیت دستی و یدی همراه بود).
2-هنر آزاد ( بیشتر با فعالیت های ذهنی همراه بود).
درجامعه یونان باستان که اشرافی ترین جامعه بشری هم شناخته شده است فعالیت های ذهنی دارای ارزش خاصی بود و در همه جای دنیا این جامعه است که به افرادش دیکته می کند که چه معیارهایی ارزش شناخته می شوند.

برای مثال در جامعه ما ، ایران ، سواد آنطور که باید و شاید دارای ارزش نیست حال آنکه مدرک به شدت ارزشمند است و به همین دلیل دانش آموزان فقط به دنبال دانشجو شدن و دانشجویان فقط به فکر کسب مدرک هستند و بس. و البته این خواست جامعه است.
· در قرون وسطی نوعی مسیحیت رسمی شکل گرفت و به کمک فلسفه ارسطویی تفسیر منطقی پیدا کرد و تمام نکات دینی با منطق تفسیر شد.در زمینه هنر هم ، اثری زیبا بود که در آن نظم منطقی وجود داشت.
در قرون وسطی هنرها و زیبایی را دارای قواعد مشخص از جمله قواعد ریاضی می دانسته اند تا آنجا که توماس آکونیاس از متفکران قرون وسطی می گوید : "زیبایی در اعداد نهفته است".
در این دوران همانطور که در امور دینی ، بدعت و نوآوری بار منفی و مجازات داشت در عرصه هنر هم هنرمندان بایستی پیرو سنت می بودند و از کارهای گذشتگان تقلید می کردند . نوآوری و خلاقیت ارزشی نداشت.
· در دوره رنسانس به علت انسان گرایی ، شخص هنرمند اهمیت پیدا کرد.
در این دوران موضوع اثر هنری خلاقیت بود.بر خلاف قرون وسطی دیگر کارهای تقلیدی ارزشی نداشت و این نوآوری و بدعت بود که به کار هنری بها می داد تا حدی که سبک منریسم در این دوره بسیار ارزشمند گردید.

منریسم یا شیوه گرایی : منریسم (شیوه گرایی) اصطلاحی که از سده هفدهم در هنر وادبیات رایج شد سبکی است که در آن هنرمندان به کارهای عجیب و غریب و خرق عادت می پردازند دراز نمایی پیکرها، حرکتهای پر پیچ تاب، اختلاف تناسبها و مقیاسها، رنگهای ناملایم، شلوغی وعدم تقارن ، ترکیب بندی با منطق زیبایی شناسی رنسانس تعارض داشته وبه همین سبب هنرمندان سده هفدهم بر دستاوردهای منریست ها با دیده تحقیر نگر یستند و آن را مردود شمردند اماقرن بیستم نه فقط این قضاوت را نپذیرفت بلکه دوران منریسم راسر آغاز وقوف هنرمند غربی بر شخصیت قدرت، تخیل و مهارت فنی خویش دانست.
درباره منریسم بیشتر بدانید : کلیک کنید
در دوره رنسانس هنر با تعاریف و اصطلاحاتی نظیر "هنر فعالیتی خلاقانه است"،"هنرهای یادمانی"،"هنرهای باشکوه" بیان می شود.

۲۰ اسفند ۱۳۸۷

هرمنوتیک(حکمت هنر اسلامی)

هرمنوتیک :
هرمنوتیک (به فرانسوی: Herméneutique) به معنای خبردادن و ترجمه کردن و تعبیر کردن، علم یا نظریهٔ تأویل است. علمی که مسئله فهم متون و چگونگی ادراک و فهم و روند آن را بررسی می‌¬کند. این عنوان از قرنِ هفدهم کاربست یافته‌است، اما تازه در آغازِ قرنِ نوزدهم است که با تلاشِ فکری فردریک شلایرماخر رواجِ عمومی می‌یابد بنابراین او را بنیانگذار هرمنوتیک می دانند.
هرمنوتیک، از کلمه یونانی Hermeneuein به معنای باز کردن و تفسیر مشتق شده و ریشه اصلی آن هرمس است که در اساطیر یونانی اختراع زبان و خط را به او نسبت داده¬اند. هرمس پیام‌های اغلب رمزی خدایان را برای میرایان تأویل می‌کرد. هرمنوتیک از آغاز با تأویل متون مقدس می‌آغازد و با فقه الغه نزدیکی زیاد دارد. مجادله‌های جنبش اصلاح طلبی بر سر این حکم کلیسای کاتولیک که تنها این کلیسا صلاحیت تأویل کتاب مقدس را دارد، با پافشاری پروتستانها بر خود بسندگی متن مقدس، به نتیجه رسید. پیکرهٔ کلی نظریه و عمل حاصل از این مباحث، هرمنوتیک را پی ریزی کرد.
تنظیم تدریجی این مواد و تبدیل آن به یک روش شناسی برای تأویل متن، در اواخر سدهٔ نوزدهم شکل نظریهٔ فلسفی عام تری را به خود گرفت.
دکتر محمد مجتهد شبستری یکی از اولین کسانی است که هرمنیوتیک را وارد گفتمان روشنفکری نمود و در زمینه فهم متون دینی، به کار گرفت. «هرمنوتیک ، کتاب و سنت» اثری از ایشان است.
درباره هرمنوتیک بیشتر بدانید : کلیک کنید
تنها متون و کتاب ها نیست که فهم صحیحش به آشنایی به زبان متن و چیزهای دیگری که برای فهم متن ضروری است، نیاز دارد، بلکه فهم صحیح گفتارها هم به آشنایی با تعبیرات و کنایه ها و اصطلاحات نیازمند است و اگر این آشنایی نباشد، به سوء فهم گرفتار می شویم.
در زبان علمی امروز هرمنوتیک از دایرة تفسیر یک متن پافراتر نهاده و در حوزة همة علوم انسانی مطرح می گردد. در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخی) به ویژه با توجه به فاصلة زمانی مفسر با آن حادثه (هرمنوتیک تاریخی)، فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روان شناختی) و به طور کلی فهم جهان بیرون از خود، دسترسی بر جهان درونی دیگران، از طریق علائم والفاظ و اصوات به کار می رود. گویی هرمنوتیک جریان و روش فهمیدن را می آموزد. بنابراین حتی در مورد تفسیر یک نقاشی و یا یک مجسمه نیز به کار می رود.
به عبارت دیگر: هرمنوتیک در هر یک از موارد مورد شناخت و قابل شناسایی، روش شناخت آن مورد را ارائه می‌دهد تا معنای واقعی به دست آید، مثلاً برای به دست آوردن معنای یک شعر، آگاهی از فرهنگ و شرایط حاکم بر شاعر لازم است. پس هرمنوتیک در تمام شاخه های علوم و معارف بشری مطرح است، و هر شاخة معرفتی مجموعة قواعد و اصول معرفتی و تفسیری مخصوص خود لازم دارد. فهم کتب فلسفی یک مقدماتی دارد و فهم متون طبی مقدمات دیگر وفهم متون ادبی اصول دیگر و فهم کردار انسان ها اصول ویژة خود را می طلبد.
این همه مربوط است به هرمنوتیک «روش شناسی» که روش فهم و تفسیر را ارائه می دهد، در مقابل «هرمنوتیک فلسفی».
هرمنوتیک فلسفی:
هرمنوتیک فلسفی عبارت است از بیان این که فهمیدن چیست و در چه شرایطی به وجود می آید. هرمنوتیک فلسفی بر خلاف هرمنوتیک روش شناسی نه به مقوله فهم متن منحصر می‌شود و نه در چهار چوب فهم علوم انسانی محدود می گردد، بلکه به مطلق فهم نظر دارد و در صدد تحلیل واقعة فهم و تبیین شرایط وجودی حصول آن است.
نتیجه: هرمنوتیک دو بخش است: یکی روش شناسی و آن عبارت است از دانش روش دست یابی به مفهوم و معنای واقعی مسئله مورد مطالعه و مورد تفسیر که شامل همة علوم انسانی می‌شود.
دیگری هرمنوتیک فلسفی و آن عبارت است از: دانش کشف واقعیت و حقیقت مسئله «فهمیدن»، «عمل فهمیدن» و شرایط به وجود آمدن فهمیدن و درک کردن.
در ادامه برای نمونه های «تفسیر غلط» یا «سوءتفسیر» چند نمونه آورده می شود :
1- شهید مطهری می‌گوید: «کنت گوبینو» که در زمان ناصر الدین شاه در ایران اقامت داشته و زبان فارسی را خوب تکلم می کرده، در کتابی به نام «سه سال در ایران» به زبان فرانسه منتشر کرده و به فارسی ترجمه شده است، آن جا که کیفیت احوال پرسی ایرانیان را شرح می دهد، می‌گوید: پس از آن که شما و صاحب خانه و جمیع حضار نشستید، شما به طرف صاحب خانه رو می کنید و می گویید: آیا بینی شما فربه است؟ صاحب خانه می‌گوید: در سایه توجهات باری تعالی بینی من فربه است. بینی شما چطور است؟ ... من در بعضی مجالس دیده ام که حتی پنچ مرتبه این را از یک نفر سؤال کرده اند و او پاسخ داده است، وحتی شنیدم در توصیف یکی از علمای تهران می گفتند که از بزرگترین خصائصش این بود که وقتی به ملاقات یکی از بزرگان می رفت، نه تنها در خصوص بینی وی و متعلقان وی پرسش می‌نمود، بلکه راجع به بینی تمام نوکرها و حتی دربان استفسار می‌کرد».
ملاحظه کنید این مرد در اثر عدم آشنایی به تعبیرات فارسی و گمان این که در جملة «دماغ شما چاق است» منظور از کلمه دماغ، بینی و منظور از چاقی، فربهی است (در صورتی که این جمله برای احوال پرسی است) دچار چه اشتباهی شده و به چه صورتِ مسخره آمیزی آن را نقل کرده است. قطعاً «کنت گوبینو» در بیان این جمله غرض سویی نداشته و تنها عدم آشنایی کامل به تعبیرات فارسی او را به این اشتباه انداخته است.




2-نظریه تطور یا تکامل داروین در قرن 19روایتی کاملا جدید از خلقت ارائه کرد و دنیای کلیسا را تکان داد زیرا این روایات ظاهرا با روایات انجیل در تعرض است. طي يك و نيم قرن گذشته براي بسياري از افراد تكامل دارويني مويد شرارتهاي زيادي بوده است. گاهي صداهايي از جانب متدنيني به گوش مي رسد كه مدعي اند تكامل منشاء نسبي گرايي اخلاقي، نازيسم، كمونيسم، فروپاشي زندگي خانوادگي ، افزايش بي بندوباريهاي جنسي ، ايدز و بسياري از بيماريهاي ديگر بوده است. واضح است كه براي بسياري از مردم پيامدهاي كار داروين نابود كننده است.
چنان كه آندرو ديكسون وايت مي گويد: ورود نظرات داروين به جهان غرب مانند سيخي بود كه به لانه مورچه زده شد. جهان ديني و فكري قرن نوزدهم آماده ورود داروين نبود و بنابراين به تقلا افتاد. در كمال بي طرفي معتقدم كه حتي در حال حاضر و در آغاز هزاره جديد، ما هنوز آشكارا از شوكي كه داروين بر بسياري از باورهاي سنتي وارد كرده است گيج مانده ايم. ما هنوز در صدد يافتن راههايي براي طفره رفتن يا كنار آمدن با تصوير مشكل ساز او از حيات هستيم.
نظريه داروين به طور خلاصه چه مي گويد؟

نظريه داروين بسيار ساده است. اين نظريه واجد دو وجه اساسي است، اول اين كه تمامي اشكال حيات از راه تغييرات تدريجي و طي زماني طولاني از نيايي مشترك نشاُت گرفته اند؛ و دوم آن كه تبيين اين تغييرات تدريجي كه شامل ظهور گونه هاي جديد نيز هست با انتخاب طبيعي است. انتخاب طبيعي به اين معناست كه موجودات زنده اي كه بيشترين سازگاري را با محيط زيست شان دارند توسط محيط براي بقا و توليد مثل انتخاب خواهند شد در حالي كه موجودات زنده سازگاري نايافته ( و بنابراين به لحاظ توليد مثلي ناموفق) از بين خواهند رفت. داروين در ابتدا نظريه خود را تبارزدائي توام با تغيير ناميد اما بعد اصطلاح تكامل را پذيرفت. قبل از اين كه داروين بتواند تكامل را نظريه اي علمي قلمداد كند مجبور بود سازوكاري را براي تبيين چگونگي ظهور گونه هاي جديد كه طي يك دوره زماني پديد مي آيند ارائه دهد. در 1838( بيش از بيست سال قبل از انتشار كتاب منشاء انواع ) در حالي كه داروين مشغول خواندن رساله در باب اصل جمعيت نوشته توماس مالتوس بود به ناگاه پاسخ سؤال خود را يافت. مالتوس اشاره كرده بود كه رشد جمعيت آدمي همواره به وسيله ميزان غذاي در دسترس محدود مي شود، بنابراين همواره تنازعي در ميان انبوه زادگان بر سر ميزان محدود منابع غذايي وجود خواهد داشت. در چنين رقابتي طبيعت با بيرحمي افراد قوي را انتخاب و افراد ضعيف را حذف خواهد كرد. داروين پس از خواندن مالتوس به اين نتيجه رسيد كه در هر گونه اي از موجودات زنده تنازع براي بقاءتنوع هاي مساعد را ابقاء وتنوع هاي نامساعد (ناسازگار) را حذف خواهد كرد. براي مثال در جمعيتي از سهره ها افرادي كه بصورت تصادفي شكل نوك آنها به گونه اي است كه مي تواند نوعي خاص از دانه هاي در دسترس را بشكند شانس بيشتري براي بقا از ساير سهره هاي فاقد اين خصيصه دارند. بقا پيدا كردن اين دسته به وضوح شانس بهتري براي آنها، نسبت به ساير افراد، براي توليد مثل و انتقال نوك هاي سازگار يافته تر توسط وراثت به نسل بعد فراهم مي آورد. طي يك دوره طولاني تغييرات سازگاري كوچك انباشته شده و نه تنها تغييراتي در يك گونه خاص فراهم مي آورد بلكه منجر به ظهور گونه هاي مجزا نيز مي شود. امروزه تكامل گرايان تغييرات كوچك درون يك گونه را تكامل خرد و تغييرات بزرگتر كه منجر به ظهور گونه هاي جديد مي شود را تكامل كلان گويند. وقتي كه داروين به نظريه انتخاب طبيعي حدود سال 1838 رسيد، با كمال تعجب او بيست سال ديگر نيز صبر كردو نظريه خود را منتشر نساخت؛ تنها وقتي داروين فهميد كه تفسير مشابهي از تكامل توسط آلفرد راسل والاس در شرف چاپ است با عجله خلاصه اي از نظريه خود را آماده چاپ كرد. اين خلاصه به شكل كتاب وزين و مشهور” منشاء انواع” در آمد. شايد يكي از دلايلي كه داروين آنقدر در چاپ افكارش تاًمل كرده اين است كه او مي دانسته به عنوان يك دانشمند بايستي جانب احتياط را از دست ندهد. يك دانشمند قابل تا قبل از اين كه شواهد كافي براي افكار جديد و انقلابيش نيابد آن را در معرض عموم قرار نمي دهد و بي شك داروين نيز دانشمندي مراقب بود. اما دليل ديگري كه براي تاخير انتشار كتابش مي توان ارائه داد اين است كه او انساني متواضع و ملايم بود و مي دانست آراء او تاًثيرات ديني شديدي به جا خواهد گذاشت.
هم شكاكان علمي و هم مومنان ديني غالباً در اين فرض مشترك اند كه بايستي يكي از اين دو روايت را انتخاب كنيم .فيلسوف تكاملي دانيل دنت مي نويسد حداقل از ديدگاه دانشگاهيان، علم پيروز شده و دين شكست خورده است؛ ايده داروين بساط كتاب آفرينش را بر چيده و آن را تبديل به اسطوره شناسي كرده است. از طرف ديگر بسياري از افراد مذهبي معتقدند كتاب آفرينش، داروين را رد كرده است. هر دو طرف فرض را بر آن گذاشته اند كه انجيل به طريقي اطلاعات علمي در اختيار ما قرار مي دهد اما نظريه داروين و مفهوم انجيلي خلقت الهي در واقع قابل مقايسه نيستند. يكي از آنها شديداً ديني و ديگري علمي است و تعارض معني داري ميان آنها نمي تواند وجود داشته باشد.

با اين حال وقتي داستان خلقت جديد داروين ظاهر شد، حداقل براي بسياري از افراد به نظر مي رسيد كه جايگزيني براي روايتهاي انجيلي باشد و نه متممي براي آن. انگليس و آمريكا در روزگار داروين كاملاُ تبشيرگرا(evangelical) بودند. بيشتر مؤمنان آن دوره روايات انجيلي آفرينش را تحت اللفظي معنا مي كردند. فرض بر آن بود كه سن جهان حدوداً شش هزار سال است و تمامي گونه هاي زنده به صورت مجزاو به روشي مشخص و از ابتدا توسط خدا خلق شده اند.

زمين شناسان از قبل زمان بيشتري را براي فسيلها در نظر گرفته بودند، اما متفكران ديني راههاي هوشمندانه اي را براي تلفيق ميان يافته هاي جديد و تفسير تحت اللفظي از انجيل يافته بودند.

داروين روايت تكان دهنده جديدي از خلقت ارائه نمود. روايتي كه به نظر مي رسيد ممكن نباشد با روايات انجيلي تاريخي كه شديداً بر اذهان نسل هاي مختلف حك شده بود تطبيق يابد. حتي امروزه يكي از چالشهايي كه علم دارويني بر سر راه فهم ديني قرار داده اين است كه چگونه داستان خلقت توسط خدا و داستان تكامل بوسيله انتخاب طبيعي را با هم بپذيريم. افراد موسوم به” خلقت گرايان” معتقدند كه چنين توافقي غير ممكن است و بنابراين به سادگي داستان داروين را نادرست و حتي غير علمي پنداشته و آن را رد مي كنند. از طرف ديگر بسياري از تكامل گرايان انجيل را به عنوان افسانه اي كه با علم ناسازگار است كنار مي نهند

اما اگر به واسطه كشفيات كشيش كاتوليك گرگور مندل (1822- 1884 ) نبود در حال حاضر آراء داروين اوضاع بسيار سخت تري را پشت سر مي گذاشت. نظريه خود داروين فاقد فهم دقيقي از وراثت بود. او هيچ چيزي درباره ژنها نمي دانست. امروزه ما مي دانيم كه ژنها واحدهاي وراثت هستند. داروين به اشتباه مي پنداشت كه ويژگيهاي موجودات زنده با مخلوط شدن خصوصيات والدين كه در خون آنها موجود است شكل مي گيرد. در 1866 مندل نشان داد كه ويژگيهاي مختلف موجودات زنده از جمله رنگ گلهاي نخود فرنگي توسط واحدهاي مجزايي كه اكنون ما آنها را ژن مي ناميم منتقل مي شود و نه اينكه اين ويژگيها حاصل مخلوط شدن اسرار آميز ويژگيهاي والدين باشد.
پس می بینیم که برداشت یا تفسیر غلط داروین یا عدم اطلاع او از علم ژنتیک باعث این همه آشوب و شرارت های بشر شده است.
برای آنکه بیشتر در مورد داروین و نظریه تطور بدانید : کلیک کنید


3-نظریه مارکسیستی بر تحلیل طبقاتی انقلاب و تأکید برنقش مسلط عامل اقتصاد مبتنی است.
مارکس امور اجتماعی را به «زیربنای اقتصادی و روبنای حقوقی سیاسی اخلاقی و … تقسیم می‌کند و پس از بیان اینکه تاریخ را واقعیتهای مادی پدید می‌آ‌ورد نه اندیشه‌ها وارد بحث انقلاب می‌شود.

1-این سخن مارکس که تاریخ را واقعیتهای مادی پدید می‌آورد نه اندیشه‌ها در عدم درک صحیح وی از عامل انسان و بی‌توجهی‌اش به عناصر حیات فردی و اجتماعی بشر مانند اندیشه، اراده، اختیار و حافظه ریشه دارد به عبارت دیگر چگونه می‌توان برای عواملی چنین پر اهمیت نقشی قائل نبود؟! در واقع تاریخ را اندیشه‌ها می‌سازند و حتی شرایط مادی وقتی در تحولات انقلابی نقش مهم ایفا می‌کنند که گروههای اجتماعی شرایط موجود را بی‌عدالتی دانسته، آنرا با اندیشه‌ها و آرمانهای خود متعارض بیابند.
2-مارکس بر اساس نظریه خود انتظار داشت انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری رخ دهد اما چنین نشد. سپس لنین در آغاز قرن 20 برای نجات مارکسیسم دست به کار شد و تجدید نظرهایی در اندیشه مارکس پدید آورد؛ ولی آرای وی نیز به همان سرنوشت دچار شد و در پایان قرن فوق مارکسیسم در اندیشه و عمل شکست را پذیرفت.
باز هم می بینیم که مارکس تفسیر و برداشت غلطی از جوامع بشری داشته است و فکر می کرد که تاریخ قانون دارد ، در صورتیکه در نهایت مجبور شد اعتراف به اشتباهش کند.

در حال حاضر فیلسوفان و دانشمندان آگاه دیگر تئوری های خود را با قطعیت بیان نمی کنند و برای مثال می گویند : "من جهان را اینگونه می بینم " یا " من خداوند را چنین شناخته ام " ن اینکه " جهان اینچنین است " یا "خداوند اینگونه است".

هانس گئورگ گادامرHans-Georg Gadamer :
گادامر از پیشگامان هرمنوتیک فلسفی در قرن بیستم است. آن زمان که شلایرماخر به شیوه ای تاثیر گرفته از کانت رسالت هرمنوتیک را از تعیین دستورالعمل هایی برای فهم به کشف شرایط عامی که اساسا فهم را امکان پذیر می سازد تغییر داد تصوری تازه از هرمنوتیک حاصل شد. گادامر هرمنوتیک را فلسفی کرد و آن را به کمال رساند. او آن را از نظریه ادبی جدا کرد. اگر نظریه ادبی را به قاعده در آوردن تاویل به مفهومی عام از ادبیات باشد در این صورت هرمنوتیک گادامر نظری یا نظرپردازانه نیست. از نظر گادامر فهم اثر تاریخ است و در نهایت نوعی فعل نیست بلکه انفعال است. گادامر می گوید که علم تاریخی ارزش شناختی دارد اگرچه قاعده مدار نیست. از نظر او ذوق و نبوغ از قواعدی که پیشاپیش ایجاد و تثبیت شده پیروی نمی کنند و از خود قواعدی بر جای نمی گذارند. گادامر اشاره کانت در کتاب نقد قوه حکم را برای نظریه استعاره از عمیق ترین اشارت می داند که طبق آن استعاره اصولا دو محتوا را به هم مانند نمی کند بلکه تامل را ورای موضوعی متفاوت انتقال می دهد مفهومی که چه بسا هیچ شهودی به طور بی واسطه با آن منطبق نباشد. گادامر تعارض مطلق بین سنت و عقل را نمی پذیرد اما معتقد است که نیروی حقیقی اصول اخلاقی مبتنی بر سنت است. او می گوید که این اصول به راحتی اختیار نمی شوندو توسط بصیرتی آزاد پدید نمی آیند و بر دلایل عقلی استوار نیستند.
گادامر معتقد است : جستجوی فهم عاری از پیش فرض ممکن نیست.





۱۸ اسفند ۱۳۸۷

جلسه دوم "حکمت هنر اسلامی "(15/12/1387)

در این جلسه درباره سیر تحول معنی هنر بحث شد که به زودی در وبلاگ گذاشته می شود.
استاد سلطان زاده در بخشی از سخنانشان درباره رفتار عجیب انسان و سیری ناپذیری انسان صحبت کردند که باعث این همه معضلات و مشکلات در جوامع بشری شده است.
"اگر انسان ها این همه سرمایه موجود در کره زمین را بین انسان های موجود تقسیم می کردند ، تک تک انسان ها می توانستند به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند ولی افسوس از روح سیری ناپذیر انسان ...
حتی حیوانات درتده هم وقتی سیر می شوند دیگر حیوانات را نمی درند ولی انسان در اوج قدرت و ثروت بیشتر تشنه قدرت و گرسنه ثروت می شود ."
در اینجای صحبت ایشان به یاد شعر" اشکی در گذرگاه تاریخ "استاد فریدون مشیری افتادم ."هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا ، آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند."
عجب غزل زیباییست :


از همان روزي كه دست حضرت قابيل،
گشت آلوده به خون حضرت هابيل،
از همان روزي كه فرزندان آدم ،
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد،
آدميت مرده بود!
گرچه «آدم» زنده بود.

از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند،
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند ،
آدميت مرده بود.

بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسیاب،
گشت و گشت،
قرنها از مرگ آدم هم گذشت،
اي دريغ،
آدميت برنگشت.

قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي ، پاكي ، مروت ،ابلهي است!
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن «موسي چمبه» هاست!

روزگار مرگ انسانيت است:
من كه از پژمردن يك شاخه گل،
از نگاه ساكت يك كودك بيمار،
از فغان يك قناري در قفس،
از غم يك مرد در زنجير- حتي قاتلي بر دار-
اشك در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرين ايام، زهرم در پياله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم؟

صحبت از پژمردن يك برگ نيست.
واي ! جنگل را بيابان ميكنند.
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند!
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند!

صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن : مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن : يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن : جنگل بيابان بود از روز نخست!
در كويري سوت و كور،
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق ،
گفتگو از مرگ انسانيت است!

"فریدون مشیری"

جلسه دوم"مکانیابی در معماری"(15/12/1387)

مطالب بسیار جالب این جلسه به زودی اضافه می گردد.

جلسه دوم "سمینار"(15/12/87)

اضافه می گردد.

جلسه اول "سیر اندیشه های معماری" (1/12/1387)

استاد : جناب آقای دکتر ایمان رئیسی
تعداد واحد : 2 واحد نظری

برای مطالعه مطالب درسی این کلاس به وبلاگ دکترایمان رئیسی "تاریخ ،تئوری و نقد معماری" مراجعه کنید :
در این جلسه طرح مسئله و اهمیت موضوع؛ معرفی برنامه کلاس و منابع مطالعاتی؛ انتخاب موضوعات سمینار؛ و تعاریف معماری از دیدگاه های متفاوت مورد بحث قرار گرفت.

جلسه اول " حکمت هنر اسلامی " (1/12/1387)



استاد : جناب آقای دکتر حسین سلطان زاده
تعداد واحد : 2 واحد نظری


سر فصل درس حکمت هنر اسلامی







1-تعاریف، مقدمات و اصول
جلسه اول : هنر چون زبان ، هرمنوتیک و هنرها
جلسه دوم : روند تحول معنی هنر
جلسه سوم : تعریف هنر و انواع آن ، بیان اسطوره ای


2-زمینه های بومی و محیطی هنرها
جلسه چهارم : جهان بینی عمومی انسان
جلسه پنجم : فرهنگ و هنر در دوران کهن
جلسه ششم : فرهنگ و هنرهای دوران باستان

3-فلسفه و احکام اسلامی
جلسه هفتم : فلسفه و علوم اسلامی
جلسه هشتم : هنر از دیدگاه علمای اسلامی
جلسه نهم : احکام دینی ، آداب و باورها
جلسه دهم : عرفان ، مدینه فاضله و هنرها
جلسه یازدهم : اصناف و هنرمندان مسلمان

4-برخی از هنرهای اسلامی
جلسه دوازدهم : هنر خوشنویسی
جلسه سیزدهم : هنر نقاشی
جلسه چهاردهم : قالیبافی و سفالگری
جلسه پانزدهم : معماری و ادبیات

5-حاصل درس
جلسه شانزدهم : بررسی تطبیقی هنر اسلامی با هنر غربی







برخی منابع درس حکمت و هنر اسلامی


· اردلان ، نادر ، بختیار ، لاله ، 1380 ، حس وحدت ، اصفهان ، خاک.
· اتینگهازون ، ریچارد ، گرابار ، الگ ، 1378 ، هنر و معماری اسلامی ، ترجمه یعقوب آژند ، تهران ، سمت.
· اعوانی ، غلامرضا ، 1375 ، حکمت و هنر معنوی ، تهران ، سروش .
· الیاده ، میرچا ، 1372 ، تاریخ ادیان ، ترجمه جلال ستاری ، تهران ، سروش.
· السعید ، عصام ، پارمان ، عایشه ، 1380 ، نقش های هندسی در هنر اسلامی ، ترجمه مسعود رجب نیا ، تهران ، سروش.
· بورکهارت ، تیتوس ، 1369 ، هنر مقدس ، ترجمه جلال ستاری ، تهران ، سروش.
· بورکهارت ، تیتوس ، 1365 ، هنر اسلامی ، زبان و بیان ، ترجمه مسعود رجب نیا ، تهران ، سروش.
· بوکور ، مونیک دو ، 1373 ، رمزهای زنده جان ، ترجمه جلال ستاری ، تهران ، نشر مرکز.
· حائری ، محمد حسن ، 1374 ، متون عرفانی فارسی ، تهران ، کتاب ماد.
· حاکمی ، اسماعیل ، 1382 ، آیین فتوت و جوانمردی ، تهران ، اساطیر.
· خرد جاویدان ، 1382 ، مجموعه مقالات همایش نقد تجدد ، تهران ، نشر مرکز.
· رهنمود ، زهرا ، 1378 ، حکمت هنر اسلامی ، تهران ، سمت.
· ستاری ، جلال ، 1376 ، رمز اندیشی و هنر قدسی ، تهران ، نشر مرکز.
· سلطان زاده ، حسین ، 1378 ، تاج محل ، تهران ، دفتر پزوهش های فرهنگی .
· سلطان زاده ، حسین ، 1385 ، تخت جمشید ، تهران ، دفتر پزوهش های فرهنگی .
· سلطان زاده ، حسین ، 1379 ، هنر و زیبایی از دیدگاه ابن خلدون ، فصلنامه معماری و فرهنگ ، ش4.
· سلطان زاده ، حسین ، 1384 ، نماد پردازی آّب در معماری ایران ، مقالات هم اندیشی هنر و عناصر طبیعی ، تهران ، فرهنگستان هنر.
· شایگان ، داریوش ، 1380 ، افسون زدگی جدید ، هویت چهل تکه و تفکر سیار ، ترجمه فاطمه ولیانی ، تهران ، فرزان روز.
· شیمل ، آن ماری ، 1368 ، خوشنویسی و فرهنگ اسلامی ، ترجمه اسدالله آزاد ، مشهد ، آستان قدس رضوی .
· گدار ، آندره ، 1358 ، هنر ایران ، ترجمه بهروز حبیبی ، تهران ، دانشگاه ملی ایران .
· گنون ، رنه ، 1379 ، نماد گرایی در گنبد ، ترجمه سیمین قدس ، معماری و فرهنگ ، ش4.
· لولر ، رابرت ، 1368 ، هندسه مقدس ، ترجمه هایده معیری ، تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
· مددپور ، محمد ، 1370 ، حکمت معنوی و ساحت هنر ، تهران ، حوزه هنری ، 1370.
· مددپور ، محمد ، 1374 ، تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی ، تهران ، امیر کبیر.
· نصر ، سید حسن ، 1375 ، هنر و معنویت اسلامی ، ترجمه رحیم قاسمیان ، تهران ، دفتر مطالعات دینی هنر.
· نصر ، سید حسن ، 1380 ، معرفت و امر قدسی ، ترجمه فرزانه حاجی میرزایی ، تهران ، فرزان .
· نیکلسون ، رینولد ، 1385 ، تصوف اسلامی ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی ، تهران ، توس.
· هینلز، جان ، 1368 ، شناخت اساطیر ایران ، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی ، تهران ، نشر چشمه و کتابسرای بابل.

  • معماری به مثابه زبان :

معماری و زبان از جنبه هایی بسیار به هم شبیه هستند.



زبان به دو صورت وجود دارد :



1 - زبان شنیداری : (آواهای گنگ ، واژه ها ، صداها ، جملات ، نمایه ها ، منظومه ها )

2- زبان دیداری : که خود به دو گونه است :

الف - زبان نوشتاری : (سیر تکامل زبان نوشتاری : طبیعت نگاری ، واژه نگاری ، مفهوم نگاری ، رمز نگاری ، هجا نگاری ، صدا نگاری )

ب- زبان تصویری :(سیر تکامل زبان تصویری :طبیعت نگاری ، انتزاع نگاری ، نمایه نگاری ، نماد نگاری)

  • در ابتدا خط نوشتاری ، خط تصویری بوده است.
  • نمایه نگاری مانند تابلوهای راهنمایی و رانندگی


  • در نماد نگاری مفهوم نماد با خود نماد ارتباطی ندارد ولی مفهوم آن بر همگان مشخص است.مثل نماد یین ویانگ


  • جالب است بدانید که از عمر بشریت حدود یک میلیون تا دو میلیون سال می گذرد ولی از عمر تدوین خط 5000 تا 6000 سال بیشتر نمی گذرد.

  • هرمنوتیک :

هرمنوتیک به مفهوم دانش تفسیر متون می باشد.

بنیانگذار هرمنوتیک شلایر ماخر (قرن18 و 19 میلادی) است.

فهم یا شناخت (تفسیر) به دو گونه است :

1-شناخت فنی و دستوری

2-شناخت جامع ( روانشناسانه ، جامعه شناسانه ، تاریخی و ...)

شناخت علوم طبیعی با شناخت علوم انسانی تفاوت دارد.